Wednesday, May 31, 2006,12:19 AM
French Fortune
نمی دونم
انگار همیشه باید به مرز جنون برسم تا معنی زندگی رو بفهمم
زندگی با تو تویی که اینجا کنارم آروم گرفتی خوابیدی
انگار فقط وقتایی که حس می کنم تار و پود روحم داره از هم جدا میشه زنده ام
چقدر زندگی سخته.
واقعا کی خوشبخته؟ من؟
منی که عاشفم عاشق تو که کنارم گرفتی خوابیدی
یعنی همین که من کنار تویی که عاشقشم باشم خوشبختم؟ یا نه
یا خود تو
تویی که انگار همه ی رنج های دنیا روی سینه ات سنگینی می کنه
چه آروم گرفتی خوابیدی
چشم هات ...
چشم هات خود زندگی ه
خواستم بگم خود عشق اما نه
عشق همه چیز نیست خودت اینو گفتی
که همه چیز نیست عشق یادته؟
(لبخند تلخی زد - یادش اومد همین یک ساعت پیش بود که انقدر سر هم داد زدند صدای هر دو شان گرفت .
نزدیک بود بزنند همدیگر رو لت و پار کنند. بغض گلوش رو می سوزوند
نگاهش خیره به سقف بود اگه دست خودش بود می خواست پاهاش رو با سرعت هر چه بیشترتکون بده
اما این بار نداد ترسید بیدار شه.
باخ با هیجان هرچه تمام تر توی هد فون توی گوشش می نواخت)
خدا پدر باخ رو بیا مرزه
هاه کی می دونه
اگه اون نبود شاید تا حالا دو سه بار زده بودم ناقص ات کرده بودم
(باز اشک تو چشم هاش حلقه زد . پلک زد مژه هاش خیس شد .چرخید رو به زن باز نگاهش کرد)
من چطور تو نستم سر تو داد بزنم
اصلا چطور می تونم کاری کنم که چشم هات حتی برای یه لحظه جمع بشه
از درد . از غم . از اشک
آخ!! چشم هات
لعنت به من لعنت به من
(اشک هاش شدت بیشتری پیدا کرده بودند از روی صورتش می لغزیدند ومی چکیدند روی متکا .
کمی به خودش مسلط شد . باز نگاهش رو چرخوند به طرف اودسته ای از موهای زن آمده بود روی گونه اش .
با انگشت کوچک دست چپش آروم دسته ی مو روبرد پشت گوش زن .
مو های پشت گوش زن خیس شده بودند از گرما و چسبیده بودند به پوستش
آروم سرش رو نزدیک سر زن کرد و با ملایمت هر چه تمام تر پشت گوش زن رو فوت کرد
می دونست از این کار خوشش می امد کمی ادامه داد بعد دوباره برگشت سر جاش)
نه مثل اینکه واقعا دیوونه ام.
همه اش دارم عذابش میدم
برم دکتر؟ بگم من دیوونه ام خوبم کن .
به فرض اصلا خوبم کردشدم همسر نمونه .صبح ها پا شدم رفتم سر کار ....
زندگی خوب آروم بدون درد سر بدون دعوا بدون تنش
ه ه ه ه ه ه...یعنی اون موقع خوشبخت می شیم؟
حتی یه بچه ام بهش ندادم
بچه که انقدر دوست داره
خوب تقصیر منم نیست من نمیتونم مسولیت زندگی یکی دیگر و هم قبول کنم
آخ خ خ جقدر سخته این زندگی
(زن با صدایی که بیشتر شبیه ناله است : سهراب انقدر پات رو تکون نده خوابم نمی بره)
آخ خ خ خ ببخش عزیزم ببخش یادم رفت حواسم بود
یادم رفت ببخش
منوشب بخیر.

yn

 
Monday, May 22, 2006,12:22 AM
Scaglietti
نمی دونم واقعا نمیدونم
ببین تو 5 دقیقه چه اتفاقایی که نمی افته
هزار تا فکر که با خودت داری که بیای اینجا بنویسی اما وقتی نوبت نوشتن میشه
یا اصلا یادت میره یا اینکه پشیمون میشی
نمیدونم
اولین بار نیست همچین چیزی درست می کنم(منظورم وبلاگ ه)
اما هر بار به قول خودمون "در نمیاد"
مثلا مثل ferrari612 که طرحش به نظر خیلی ها خوب از آب در نیومده
<نمی دونم این بار چه فکری کردم که اومدم این رو درست کردم اما یادمه خیلی نقشه ها براش داشتم
ولی باز هم نشد , لااقل تا حالا نشده
خوب خود تو هم موثری دیگه
وقتی میای اینجا این ها رو میخونی
لابد یه نظری داری دیگه
پس چرا نمیری تو قسمت comments نظرت رو بگی
خوب منم حق دارم دیگه
چقدر تحمل کنم چقدر بشنوم و حرف نزنم
منم آدمم دیگه گناه که نکردم اومدم زن تو شدم کردم؟
اون از مادرت اون از خواهرت که با حرفاش زندگی برام نزاشته(نگذاشته)
oh ببخشید اشتباه شد
این تیکه ی آخر مربوط به سریال "لبخند تو" بود مربوط به اینجا نمیشد
خلاصه داشتم میگفتم" نظر بده , نظر تو خوب است"
اصلا می تونیم یه کار کنیم :
نظر بده , جایزه بگیر یا
نظر بده , نظر نبین
نمیدونم یه کاری میکنیم بهر حال
کم کم دیگه داره بی مزه میشه
نه که از اول با مزه بود ها
بهتره دیگه گوشی رو بُگزارم بگم خدافظ
تا بعد...
عکس های
ferrari 612
 
Saturday, May 20, 2006,7:38 PM
توپ را گل بکنیم نه آب رو
 
,7:34 PM
زن

the fauve woman
by comelia toma
 
,7:32 PM
Real Power can't be given
It Must be Taken

godfather
 
,7:19 PM
...
: چی می شد شب تموم نمیشد , همیشه شب میموند
- نمی شد که باید روز شه بالاخره
: باید باید گور بابای باید
: چی میشد آدم همه اش فیلم می دید تو هر کدومش که دوست داشت زندگی می کردهر وقت هم حوصله اش سر می رفت می یومد بیرون , می رفت تو یکی دیگه
- برو بابا :
گم شو تو نمی فهمی
- که چی حالا
: این کیه کنار من گرفته خوابیده
- نمی دونم
: آها یادم آمد انگار بهش میگن همسر, البته به این , نه همشون
- همسر چیه دیگه
: همسر یعنی صبح با هم بلند می شویم صبحانه می خوریم می ریم سر کارشب بر می گردیم شام می خوریم حرف می زنیم کمی , بعد دوباره می اییم اینجا می گیریم می خوابیمهفته ای یکی دوبار هم از هم کام می جوییمکامجویی که می دونی یعنی چه؟
- آره فکر کنم
: حالا فهمیدی همسر چیه
- آره گمانم
: آها تازه یکی دیگه ام هست تو اون اتاق گرفته خوابیدهگمانم بهش میگن فرزند , بچه, آره بچه بهتره
- بچه چیه دیگه
: بچه بچه است دیگه چقدر خنگی تو حوصله ندارم برات توضیح بدم ولم کن
: اصلا من اینجا چکار می کنم کی گفت من همسر و بچه داشته باشممن نباید اینجا باشم من باید برم
- کجا ؟ پس اینا چی می شوند
: لعنت من نباید اینجا باشم باید برم
:من باید عاشق باشم آره عاشق
:الان یادم امد من عاشق بودم عاشق به یک دختر
- خوب خوب !
: چی خوب
- چی شد
: هیچی .
: قرار بود با هم بریم سفر , قرار بود بپریم , یه دنیا بسازیم :با هم توش زندگی کنیم
: اما...: اما یه روز اون رو باد با خودش برد
: باد با خودش برد.... اما من رو نبرد
: التماس کردم "من رو هم با خودت ببر" لبخند زد: بهم گفت راهش فقط اندازه یک نفر جا داره
: ولش کن
- خوشکل بود؟
: می درخشید
- داره برف می یاد
: من سردم است
: لعنت ! دوست ندارم فردا صبح زنده بیدار شم
- بگیر بخواب فردا کلی کار داریم.
: خفه شو . شب بخیر

(با یادی از فروغ فرخزاد - yn )
 
,7:15 PM

Eyes Wide Shut
 
,7:11 PM
shadows

how is this
 
,7:06 PM
همیشه الان
: چی می شد اگه من و تو با هم ازدواج می کردیم ؟
- نمی دونم نمی شد
: تو می شدی زن من منم می شدم شوهر تو
- از زن خوشم نمیاد نگو زن
- با تو نمیشه زندگی کرد
: خوب با تو هم نمیشه.
- تو دیوونه ای نمیشه باهات زندگی کرد
: کاری نداره مگه می خواهیم چکار کنیم فقط با هم ازدواج می کنیم
- ولم کن من حوصله ندارم
: کاری ات نکردم که
- ولم کن
: چرا روت رو می کنی اون ور خیلی خوب ازدواج نمی کنیم
- من خوابم میاد
: این کارهات رو فقط با عشق میشه تحمل کرد,مثل غذاهات
- آقای عاشق نمی خواهند بخوابند؟!
: می دونی دلم چی می خواد
- ...
: دلم می خواست ازت یک دو جین بچه داشتم
- خوب
: بعد با بچه ها مون تو مزرعه مون کار می کردم تو هم ظهر ها برامون نهار میا وردی
: حتما همشون خوشکل می شدند , به خاطر تو , هر قدر اخلاق بیخود دازی به جاش خوشکلی , زیاد.
- اگه یه روز دیگه خوشکل نباشم چی
: خوب لابد ولت می کنم میرم دنبال یه خوشکل دیگه . نه
- نه سرورم , به من قول دهید که هرگز مرا تنها نخواهید گزارد
: ...
- ولی من دوست ندارم بینمون چیزی باشه , حتی یه بچه ی خوشکل
- می خوام تنها باشیم , همیشه
: همیشه ای وجود نداره , فقط همین الان , الانه که وجود داره
: فرقی نمیکنه اگه بیست سال دیگه هم مثل الان کنار هم دراز کشیده باشیم یا اینکه فرداشب اینجا جای من یکیدیگه دراز کشیده باشه , هیچ فرقی نمیکنه , مهم اینه که الان اینجا من و تو پیش همیم با همیم
- لعنت به تو , تو خیلی ترسویی
: می دونم
- لعنت به تو
: ساعت شد 3:13 دیر میشه
- فردا تعطیل نیست بیدارم نکن می خوام بخوابم . شب بخیر[ مرد در حالیکه زن پشت به اوست بازوی لخت او را می بوسد , پتو را کمی بالاتر می کشدخودش بر می گردد پشت به زن دراز میکشد و پتو را روی خود می کشد]: شب بخیر [ و چشمانش را می بندد] .Y.N
 
,7:02 PM
ناتور
 
,6:51 PM
Missed Munch
the "scream" by Munch
 
Sunday, May 14, 2006,9:51 PM
Mistress : what is fortune
ساعت 3:13 صبح
مرد و زن هر دو روی تخت دراز کشیده اند
مرد : من امشب تمومش کردم

{ کمی مکث می کند }

مرد: تو هم فردا بهش بگو که دیگه نمی بینی اش

{ مرد روی تخت دراز کشیده دست هایش رو پشت سرش گذاشته به سقف نگاه می کند و
پاهایش رو تکان میدهد }

{ زن پتو رو رویش انداخته و پشت به مرد خوابیده . با صدای مرد چشمهایش را باز میکند و
نگاه خیره ای به دیوار مقابلش می اندازد.}

زن : شب بخیر .

پایان