ساعت 3:13 صبح
مرد و زن هر دو روی تخت دراز کشیده اند
مرد : من امشب تمومش کردم
{ کمی مکث می کند }
مرد: تو هم فردا بهش بگو که دیگه نمی بینی اش
{ مرد روی تخت دراز کشیده دست هایش رو پشت سرش گذاشته به سقف نگاه می کند و
پاهایش رو تکان میدهد }
{ زن پتو رو رویش انداخته و پشت به مرد خوابیده . با صدای مرد چشمهایش را باز میکند و
نگاه خیره ای به دیوار مقابلش می اندازد.}
زن : شب بخیر .
پایان