Sunday, March 07, 2010,9:12 PM
endurance


کی بهار میشه؟
وقتی سرمای هوا کم کم کم رنگ بشه ؟
وقتی روزا یواش یواش بلند بشن؟
وقتی درخت ها شکوفه بزنن؟
وقتی ماهی های قرمز قطره قطره بریزن روی شهر؟
وقتی خیابونا مثل صف جهنم شلوغ بشه؟
وقتی بچه ها دست در دست پدر به خرید لباس عید میرن؟
وقتی صدای کشیده شدن روزنامه روی شیشه از خونه ها بیاد؟
وقتی توپ سال تحویل بترکه؟
.
.
.
.
.
اینهاست؟
.
.
.
.
چه غریبه این جریان مرموز زندگی
همچنان که بزرگ و بزرگ تر میشی
یاد میگیری چجوری با زندگی دست و پنجه نرم کنی
یاد می گیری چطور وقتی بهت مشت میزنه جا خالی بدی
یا حتی شده یه مشت هم تو بهش بزنی
یاد می گیری چطور مقاوم بشی
در برابر رفتن ها
دوستت نداشتن ها
در برابر از دست دادن ها
انگار یاد میگیری
که چطور دور خودت رو با یه پوسته مقاوم بپوشونی
خوب خیلی خوبه
مگه نه؟
.
.
.
.
.
.
اما
.
.
.
.
.
.
اما این زندگی قمار باز مست
خیلی حرومزاده تر از این حرفهاست
درست تو همون لحظه ای که فکر می کنی داری دورش میزنی
همون لحظه ای که فکر می کنی داری مقاوم میشی در برابرش
.
.
اون رویه صندلی راحتی روبروی شومینه نشسته ، پیپ می کشه و بهت لبخند میزنه
به سادگی ت
.
.
.
.
: اوه نگاه کن
ببین پسر کوجولوی ما چقدر زرنگ شده
چقدر قوی شده
دیگه نمی ترسه
دیگه تکون نمی خوره
براوو پسر براوو
.
.
.
.
و تو نمی فهمی
نمی فهمی چیزی رو که از دست میدی
در برابر این همه ، مثلاً امنیت
چون سرخوشی
.
.
نمی فهمی چرا دو هفته مونده به عید
باورت نمیشه که عدد سال داره عوض میشه

.
.
.
نمی فهمی چرا دیگه بوی اسکناس نو مستت نمی کنه
نمی فهمی چرا از بودن با عمو و عمه و خاله هیچ طعمی حس نمی کنی
نمی فهمی چرا قلبت موقع تحویل سال تند تند نمی زنه
نمی فهمی چرا حوصله پوشیدن لباس نو رو نداری
.
.
.

اما زندگی می فهمه
اون قمار بازه
قهار ترین قمار بازی که فکرشو بکنی
چون خودشو برده
زندگی رو برده
.
.
.
اون باهات قمار می کنه
بهت زره آهنی میده

.
.
ازت
تا جایی که بتونه احساس می گیره

.
.
.
فقط یکار میشه کرد با زندگی
باید بهش گفت
-Rest!



yn
یکی از آخرین روزهای 88

Labels: