Sunday, January 24, 2010,12:15 AM
drunk innocense


ژولیت میگه چاق شدی
من میگم زمستونا اشتهای آدم بیشتر میشه
ژولیت میگه زیاد سیگار می کشی
من میگم این کثافتارو فقط با نیکوتین میشه داد پایین
ژولیت با حوله و لباس خواب نیمه در آستانه حمام
میگه کوکوها نسوزه
من با چشم هام میگم چشم
ژولیت که داره ماهیتابه سوخته رو زیر آب می گیره
میگه چقدر بگم؟
من که دارم تو موهای خیسش می سوزم
میگم زیاد
ژولیت میگه بچه
من میگم گفته بودم که
ژولیت میگه شب دعوتیم
من میگم لعنت تو دلم
روی لبم اما : اینا تموم بشه بعد ژولی
ژولیت رفته آرایشگاه بلوند شده
من می ایستم پشتش می بوسم گردنش رو
ژولیت لازانیا درست می کنه شنبه ها
من شنبه ها از ظهر احساس خوشبختی می کنم
ژولیت باهام شراب نمی خوره
من بدون چاره
ژولیت عاشق میشه
من حسود
ژولیت بهانه می گیره
ژولیت عذابم میده
من نفسم بند میاد
من دیوانه ترش می شم
ژولیت یه ژاکنه ارغوانی داره
من دوسش دارم
می دونه که دارم
وقتی می پوشدش
من لبخند می زنم و اون لبخند زده شده ش رو پنهان
ژولیت دوست داره خواهرش سانت رو هر هفته ببینه
من از شوهر خواهرش متنفرم
ژولیت دوست داره پرده های خونه فصل به فصل عوض بشه
من آه می کشم
من که کارم تمام میشه
خودم رو پرت می کنم کنار ژولی
از پشت سر می گیرمش تو بغلم
بهش می گم
ژولی
می دونی چقدر دوست دارم؟
اما ژولیت خوابه
.
.
.
یعنی می دونه؟


yn
3/11/88



ژولیت با وسواس بدنش رو وارسی می کنه , از چاقی می ترسه

تو با نگاه نوازشش می کنی می گی : هی لاغر شی , چند سانتی متر ازت کم میشه , نمی خوام

.

ژولیت دیگه از درمان نیکوتین نا امید شده

تومی گی میخوای یه دونه سیگار خوب برات بگذارم رو میز ؟

.

ژولیت حواسش نیست وقتِ کوکو پختن , می خواد تقصیر سوختنش رو گردن کسی باندازه

تو گردن می گیری

.

ژولیت زیاد که میگه , خسته میشه از تُن ِ صداش

تو می گی صدات رو می خوام

.

ژولیت می خواد تو دستهای کوچولو ِ یه بچه گم بشه

تو می خوای تو دستهای تو گم بشه

.

تنها تو مهمونی ژولیت می تونه حواس پرت باشه

تو می خوای تو حواس پرتیش وول بخوری

.


ژولیت بلوندش سطحی تره

تو عمیق گردنش رو می بوسی

.


ژولیت تو لازانیا ی شنبه ها زیاد فلفل می ریزه

تو نمیدونی خوشبختیت رو مدیون ِ فلفلی

.


ژولیت شراب کرختش می کنه

تو مجبوری تنهایی شراب بنوشی

.


ژولیت سر به هوایی می کنه

تو حسود که میشی صدات دورگه می شه

.

ژولیت خسته ست , بهانه میگره , عذاب آوره

تو خسته ترش می شی

.

ژولیت یه ژاکت کهربایی داره

تو دوست داری ارغوانی ببینیش

.

ژولیت دوست داره شوهر] سانت[ رو هر هفته ببینه

تو دلت نمی خواد باهوش باشی

.


ژولیت پشت رنگِ جور وا جور ِ پرده های فصلی , ترس هاش رو پنهان می کنه

تو آ ه ِ ت , سَرده


.

تو کارت تمام میشه " خودت رو پرت می کنی روی تخت از پشت سر می گیریش تو بغلت

بهش میگی : ژولی می دونی چقدر دوست دارم ؟ "


ژولیت داغیت رو حس می کنه پر از هوس می شه

اما پلکهاش رو محکم به هم فشار میده - نفسش رو حبس می کنه

تا تو هزار بار ِ دیگه بگی که چقدر دوسش داری


.

اون نمی دونه

اون می ترسه !




sonia salarkia

88 / 11/ 4

P.S.:

DZ میگه " تصور " من یه تصورِ خیال آلود کردم .. می بخشی .