Wednesday, June 28, 2006,11:02 PM
borderless
 
Wednesday, June 21, 2006,4:32 AM
behold the florist
ساعت 11 شب
مرد و زن هر دو دور میز گرد چوبی توی اتاق نشیمن نشسته اند
خانه تقریبا تاریک است و فقط چراغ آویزان بالای میز روشن است که دقیقا
به مرکز دایره ی میز می تابد .
مرد و زن مشغول شام خوردن هستند
.
.
مرد فقط سالاد می خورد . صدای خرچ خرچ کاهوی تازه گوشش رو پر می کند
عمدا جویدنش را آرام میکند . از این صدا خوشش می اید . پیش خودش فکر می کند الان همه ی خونه پر میشه از این صدا .
ولی نه ! حتی او هم نمی شنودش
.
مرد :(با خودش) تو واقعا زیبایی . نقطه نقطه ی بدنت زیباست . دماغ کوچولو ات
که کمی هم رو به پایینه . چشم هات . بازو های بلند و بلورینت . انگشت های باریک و بلندت
که وقتی روی سیم های ویلون سل می لغزند آدم فکر می کنه این انگشت های تو ا که
اون صدا ها رومی سازه نه اون ساز .مو هات : که الان بستی شون و چند تارشون از کنار گوشت
سر خورده رو شونه هات و شب ها قبل از خواب بازشون می کنی.
زیبایی . حتی موقع غذا خوردن .

زن سرش پایین است و مشغول خوردن غذا است .
کمتر پیش می یاد که این وقت شب هر دو در خانه باشند . کمتر از آن پیش می اید که غذ ادرست کند زن .

مرد : غذات جدا افتضاحه .
زن مکث کوتاهی می کند سرش را کمی بالا می آورد نگاهی به مرد می کند .
زن : من آشپز نیستم . به سادگی همین هم می تونه نباشه پس بهتره به داشته هات فکر کنی نه نداشته هات
مرد: (با پوزخند) یعنی به تو؟
زن: هیچ کس هرگز نمی تونه من رو داشته باشه پسر جان.
زن: این هم که می بینی رو میزه حاصل هوس شبانه ی من برای آشپزی ه نه بیشتر
زن: فکر می کنی چند نفر این شانس رو دارند که هوس رو توی طعم یه غذا بچشند
بعد دوباره با اشتها مشغول ادامه ی خوردن می شود
مرد : تو فکر می کنی چند نفر این شانس رو دارند که یکی رو داشته باشند که غدای مزخرفشون رو بخوره .
به حرف های مزخرف ترشون گوش بده و همچنان عاشقشون باشه
.زن همان طور که سرش پایین است پوزخند میزند و چیزی نمی گوید
مرد کمی سس روی سالادش می ریزد بعد چنگالش توی یک تکه کاهو فرو می کند و
با سرعت هر چه کمتر شروع به جویدن کاهو می کند .
زن سرش پایین است ولی مرد به زن خیره شده است
زن: اونطور نگاهم نکن.
مرد: تو به من خیانت می کنی نه
زن شوک می شود سرش را سریع بلند می کند ولی زود به خودش مسلط می شود و دوباره مشغول غذا خوردن می شود
سرش همچنان پایین است
زن : چرا می خوای بدونی
مرد این بار با لحن کمی جدی تر
مرد : پرسیدم تو به من خیانت می کنی؟
زن : بس کن
مرد: جواب من رو بده
زن: می دونی که اگه بخوام هیچ چیز نمی تونه مانعم بشه
مرد با دستش چانه ی زن را می گیرد و سرش بالا می آورد هر دو به مردمک چشم همدیگر خیره میشوند .
مرد : تو به من خیانت می کنی .
با اون پسرک فلوت زن چشم سیاه .
تو با اون ....تو با اون...
تو...تو با اون.....
زن : به تو هیچ ربطی نداره . می فهمی . هیچ ربطی نداره
مرد : نه نداره
مرد : ولی این بار جلوی من این کار رو می کنی .فهمیدی؟
جلوی چشم های من به من خیانت می کنی
تو خونه ی من
. توی اتاق خواب من
جلوی چشم من
یا این کار رو می کنی
یا اینکه تو خونه حبست می کنم .
نمیزارم پات رو از خونه بیرون بگزاری
فهمیدی ؟
در رو به روت قفل می کنم
عجله ام نکن بهت 35 ساعت وقت می دهم تا انتخاب کنی حالا هم میرم بخوابم .
در ضمن سالادت هم فوق العاده بود
.بعد به طرف اتاق خواب راه می افتد همانطور که می رود تی شرتش را از تنش در می آورد
زن (فریاد می رند): تو نمی تونی با من این کار رو بکنی لعنتی
مرد بر نمی گردد فقط دستش را از پشت بلند می کند
زن : من این کار رو می کنم لعنتی .حالا می بینی . می کنم
مرد: شب بخیر.
(شاید ادامه داشته باشد....)
yn
30/3
 
Tuesday, June 20, 2006,2:56 AM
to Be

You are beautiful,aren't ya.
 
Monday, June 12, 2006,2:19 AM
The ultimate trip
ن:آخرش چی میشه؟
س: نمی دونم . لابد باید تموم شه دیگه
ن:نمی شه که...
س: ...
س:(با خودش) راست میگی . نمیشه اما تا کی.... ولش کن اصلا
ن:الان 10 ساعته افتادیم تو این جاده ها معلوم نیست کجا داریم میریم
س: (با خودش) داریم فرار می کنیم انگار . همیشه تو ذهنمون ازش فرار می کردیم
اما این بار افتادیم تو این جاده که معلوم هم نیست تهش کجاست داریم ازش فرار می کنیم . به کجا نمی دونم
ن: موزیک بزارم؟
س: باشه
.....ببین چه کارم کردی .ببین چه کارم کردی ..
...با یه نگاه شکارم کردی
دلی که سپردم دستت . شکستی با چشم مستت.
...ببین چه کارم کردی....
(مرد خنده اش گرفت رو به طرف زن(زن که نه دختر) کرد . لبخندی زد هر دو شون این اهنگ رو خیلی دوست داشتند و بار ها همدیگر رو بابته گوش کردنش مسخره کرده بودند هر بار هم در جواب یکی به دیگری گفته بود : همیشه که نمیشه فرهیخته بود.)
س: (با خودش) اصلا اومدیم اینجا که چی بشه . از دست چی فرار کنیم؟
از دست کی؟
اومدیم اینجا که تو رو داشته باشم
هاه ه ه ه
ولی مگه میشه
حتی اگه تو در آغوشم هم باشی باز ندارمت. .باز نیستی.
فکر اینکه یه لحظه ممکنه نباشی ,چه یک دقیقه دیگه چه 10 سال دیگه چه هزار سال دیگه
دورت می کنه . اندازه ی چند سال نوری .میشی یک نقطه که داره محو میشه
اونوقت تمام لذتی که بودن تو می تونه داشته باشه
تبدیل میشه به غمغمی که همه ی وجودم رو مثل موریانه می خوره
چنگ می زنه جگرت رو از جاش در می آره
س: چقدر حرف هست که باید بهت بزنم
ن:چی؟
س:اما می ترسم فرصت نشه . یعنی مطمئن ام که نمیشه
ن: منظورت چیه . چر
اس: همیشه باید یه طوری بشه دیگه .
س: من و تو اصلا کی می تونیم بگیم خوشبختیم
الان؟ که داریم فرار می کنیم و خودمون هم نمی دونیم کجا؟
یا وقتی که تو آغوش هم از هم لذت می بریم؟
یا وقتی که نشستیم رو کاناپه و چای می خوریم و بچه مان هم جلو مون نشسته داره نقاشی می کشه؟
کدوم؟تو می دونی؟
ن: (زل می زند به مرد و سکوت می کند)
س: تا حالا فکر کردی اگه بهم خیانت می کردی چی می شد؟
ن: بس کن تو رو خدا حالم بد میشه
س: نه جدأ . فکر کردی؟
س : بهر حال ما که فرشته نیستیم .انسانیم . پیش میاد دیگه .
س : کی می دونه شاید تو هم یه روز عاشق یه عوضی دیگه شدی رفتی کنار...
ن: (فریاد می زند ) خقه شو!!
(مرد (مرد که نه) حرفش را قطع می کند . یه لحظه حس می کند همه ی غم های دنیا رو سینه اش سنگینی می کند
نگاهی به او می اندازد ک ملتمسانه بهش زل زده)
س: منو ببخش
س:(با خودش ) چقدر بدبختیم من و تو که همدیگر رو پیدا کردیم و چقدر بدبخت تر اگه همدیگر رو پیدا نمی کردیم
چه مناظر قشنگی . مزارع سر سبز و شاداب . گندم هایی که باد توشون موج درست می کنه .
همه و همه قشنگ اند اما چه فایده .
حتی از این ها هم نمی تونیم لذت ببریم .
اصلا اخرش می خواد چی بشه . حتی نمی تونم بهش فکر کنم
بریم ته دره ؟ فقط کافی فرمون رو 30 درجه بچر خونم
دردش زیاده . معلوم نیست چی میشه
اگه شانس من و تو ا که هر دو مون زنده میمونیم اما از گردن به پایین فلج می شیم
خنده اش می گیره . نه ولش کن نمی ارزه . اصلا بر می گردیم
س: بر می گردیم .
خوابی ؟ اااا هوا کی تاریک شد؟
ن : (با صدای خواب آلود) چی؟
yn
85/3/22
 
Wednesday, June 07, 2006,7:50 PM
Back to nature.
click to enlarge