Saturday, May 20, 2006,7:19 PM
...
: چی می شد شب تموم نمیشد , همیشه شب میموند
- نمی شد که باید روز شه بالاخره
: باید باید گور بابای باید
: چی میشد آدم همه اش فیلم می دید تو هر کدومش که دوست داشت زندگی می کردهر وقت هم حوصله اش سر می رفت می یومد بیرون , می رفت تو یکی دیگه
- برو بابا :
گم شو تو نمی فهمی
- که چی حالا
: این کیه کنار من گرفته خوابیده
- نمی دونم
: آها یادم آمد انگار بهش میگن همسر, البته به این , نه همشون
- همسر چیه دیگه
: همسر یعنی صبح با هم بلند می شویم صبحانه می خوریم می ریم سر کارشب بر می گردیم شام می خوریم حرف می زنیم کمی , بعد دوباره می اییم اینجا می گیریم می خوابیمهفته ای یکی دوبار هم از هم کام می جوییمکامجویی که می دونی یعنی چه؟
- آره فکر کنم
: حالا فهمیدی همسر چیه
- آره گمانم
: آها تازه یکی دیگه ام هست تو اون اتاق گرفته خوابیدهگمانم بهش میگن فرزند , بچه, آره بچه بهتره
- بچه چیه دیگه
: بچه بچه است دیگه چقدر خنگی تو حوصله ندارم برات توضیح بدم ولم کن
: اصلا من اینجا چکار می کنم کی گفت من همسر و بچه داشته باشممن نباید اینجا باشم من باید برم
- کجا ؟ پس اینا چی می شوند
: لعنت من نباید اینجا باشم باید برم
:من باید عاشق باشم آره عاشق
:الان یادم امد من عاشق بودم عاشق به یک دختر
- خوب خوب !
: چی خوب
- چی شد
: هیچی .
: قرار بود با هم بریم سفر , قرار بود بپریم , یه دنیا بسازیم :با هم توش زندگی کنیم
: اما...: اما یه روز اون رو باد با خودش برد
: باد با خودش برد.... اما من رو نبرد
: التماس کردم "من رو هم با خودت ببر" لبخند زد: بهم گفت راهش فقط اندازه یک نفر جا داره
: ولش کن
- خوشکل بود؟
: می درخشید
- داره برف می یاد
: من سردم است
: لعنت ! دوست ندارم فردا صبح زنده بیدار شم
- بگیر بخواب فردا کلی کار داریم.
: خفه شو . شب بخیر

(با یادی از فروغ فرخزاد - yn )
 
by yn
Permalink ¤