Thursday, October 12, 2006,6:09 PM
miracle(seven)


: فلفل رو میدی لطفا؟
دختر ظرف فلفل را بر می دارد و به طرف پسر می گیرد
:ممنون
قا شق ها را یکی پس از دیگری تند تند توی دهانش می گذارد انگار هیچ وقت قرار نیست
سیر بشود . بطری آب مخصوص خودش را بر می دارد و چند جرعه می نوشد
- سهراب فردا ماشین و می خوای برات بذارم؟
: نه ممنون پس فرد شاید شایدم نه
مرد در حالیکه قاشق غذا را به سمت دهانش می برد : باشه
دختر : مامان توش چی زدی ایندفعه . مزه اش فرق می کنه
: ادویه مخصوص خورشت زدم . از همونایی که سودابه از آبادان آورده بود
چطور؟ بد شده؟
- نه خیلی خوب شده خواستم ببینم توش چی زدی
مرد : تند شده یکم .من خیلی تند دوست ندارم
زن : سهراب خوب شده به نظرت؟
- ها؟ چی؟ آره آره خیل خوب شده دستت درد نکنه
: تند نشده؟
- نه نه عالیه
- دستت درد نکنه مامان
: نوش جان مامان
از صندلی بلند می شود. پایش را از زیرش در می آورد بشقاب و بطری آب خودش را به آشپزخانه می برد
بر می گردد و روی مبل می نشیند
شام خوردن بقیه هم تمام می شود پسر به همراه دختر ظرف های روی میز را جمع می کنند و به آشپزخانه می برند
زن : خسته ای من می شورم امشب سهراب
: نه مامان خودم می شورمشون چیزی نیست
بعد به طرف اتاقش می رود . دمپایی اش را در می آورد و وارد اتاق می شود
نور منحط مهتابی اتاق را روشن کرده . با خودش فکر می کند این نور مهتابی اونقدرها هم وحشتناک نیست
چون الان تقریبا دو ساله که داره باهاش زندگی می کنه و اتفاقی نیافتاده . شایدم افتاده کی میدونه؟
به سمت تختش می رود خودش را روی تخت می اندازد
آهی می کشد و دستش را روی پیشانی اش می گذارد
کوفتگی مثل خون توی همه ی بدنش جریان دارد
چشمامو ببندم تا صبح رفتم .نه نباید
دختر وارد اتاق می شود . به سمت کمدش می رود حوله و چند تا لباس بر می دارد
: سهراب دستشویی کاری نداری می خوام برم حمام
- نه سلام برسون - در ضمن بعد از غذا فورا پا نمیشن برن حموم
دختر زیر لب زمزمه می کند : دیوونه
حوله را روی دوشش می اندازد و وارد حمام می شود . صدای قفل در و چند لحظه بعد صدای جاری شدن آب
باید یه سه چهار دقیقه ای گذشته باشه - پاشو ناخدا پاشو
نباید خوابت ببره
موقع بلند شدن احساس می کند به تختش میخ شده است
مثل یک تکه پیتزا که می خواهند از بقیه جدایش کنند و پنیرش کش می آید
به هر زحمتی بود از جایش بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت
صدای دوش از حمام می امد . کوهی از ظرف ها توی سینک جمع شده بود
روبروی ظرفشویی ایستاد آب سرد را باز کرد کمی به صورتش آب پاشید
صورتش را خشک نکرد
آب و ریکا را درست کرد . اسکاچ را از زیر ظرف ها با دستش پیدا کرد و توی ظرف ریکا انداخت
کمی آب داغ روی ظرف ها گرفت تا چربیشان پاک شود
بعد شروع کرد به ظرف شستن .بشقاب ها را که توی اغوش هم گره خورده بودند یکی بیرون می کشید
با اسکاچ رویشان می کشید و می گذاشتشون توی سینک بغلی
ببخشین نمی تونم صبر کنم تا هماغوشیتون تمام بشه
و بعد قاشق ها و لیوان ها ماهی تابه -قابلمه و بقیه چیزها...
به کابینت تکیه داده بود
- من خوابیدم شب بخیر کاری نداری
یکهو جا خورد برگشت پدرش بود
: جان نه نه - شب بخیر
پدرش به سمت اتاق رفت و در را پشت سرش بست
مادرش توی اتاق پذیرایی نشسته بود و روزنامه می خواند
صدای آب قطع شد
ظرف ها تمام شد - سینک رو هم شست کابینت روهم دستمال کشید و دستمال را انداخت روی دسته ی
جا پیازی چوبی کنار گاز . هوس سیگار کرد
صدای باز شدن در حمام آمد
نگاهش به دو نخ سیگار روی کابینت افتاد
نه کاپیتان اونا سهم تو نیست
اون ها سهمیه ی روزانه ی مادرش بود که هر روز پدر برایش می گذاشت و هر روز هم همانجا
کمی کنار پنجره ی آشپزخانه ایستاد و گذاشت هوای سرد دی ماه نوازشش کند
نگذاشت نوازش لوسش کند .پنجره را بست و به سوی اتاق راه افتاد
در اتاق بسته بود در زد
: بیا تو
وارد اتاق شد
دختر داشت موهای خیسش را خشک می کرد با حوله
کنار دختر رفت و موهایش را بو کرد
: خوش به حالت رفتی حموم
نمیشه جای منم بری؟
- چه ته مگه؟
: رو پام نمیتونم وایسم دارم می میرم
از کنار دختر گذشت و به تختش رسید و دوباره خودش را روی تخت رها کرد
آخیییش!! خدا چقدر خسته ام
چشم هایش بسته بودند
چند لحظه بعد بوی عطر دختر به مشامش رسید همان عطر همیشگی و همان مقدار همیشگی
: تو سلیقه ات رو "ژوپ" لاک شده؟
- ها؟ چی؟
:هیچی
و دوباره چشمانش را می بندد
- سهراب فردا با یاسی دارم میرم تئاتر بلیط دارم تو هم میای؟
همانطور با چشم های بسته
: ببینم یاس مخفف یاسمنه یا یاسمینه یا یاسمینا هوم؟
- مخفف عبدالله میای یا نه؟
:نه راستش حوصله ندارم .اگه عفو کنی نیام
- لوس نشو بیا دیگه
: نه به مرگ خودت حوصله ندارم خوب به دوست پسرت بگو بیاد باهاتون
- حالا من می خوام این افتخارو نصیب تو کنم به بختت جفتک نزن دیگه
: نه!
و دستش را روی پیشانی اش می گذارد
دختر روی تختش نشسته و ناخن هایش را می گیرد
پسر همانطور که دستش روی پیشانی اش است: ناخونات نپره!
- چشمممم ! آقای بهداشت
جز صدای شکستن ناخن ها با فواصل مساوی صدایی نیست
چند دقیقه می گذرد
- سهراب!
سهراب ب!
: هوم؟!
- آذر ژول و ژیم رو می خواد ببینه
:خوب ببینه مگه من گفتم نبینه
دختر سکوت می کند
: خوب براش بزن یا بگو cd بیاره براش بزن ببر
-اون فیلم نگه نمی داره فقط ببینه زود میاره
پسر آهی می کشد
: یک: آذر رو چه به ژول و ژیم دیدن ؟ به جاش براش اسپایدرمن رو ببر
دو: همین که دارم می ذارم براش کپی کنی ببری .کلی باران رحمتم رو ریختم رو سر دوتاییتون
خیس نشین
سه: به آذر بگو اگه تا حالا ژول و ژیم رو ندیده ازین به بعد هم نبینه
تو این سن و سال دیگه فایده نداره . آره همینو بهش بگو
چند لجظه سکوت
بعد حس می کند چیزی مثل متکا روی سرش فرود آمد
با دست لمسش کرد آره خودش بود متکا
حتی توان بلند کردن متکا رو هم نداشت
: بیا خودت برش دار
خبری نشد
: بیااااا!
دختر آمد و کنار تخت نشست و متکا را از روی صورت پسر برداشت
با حالت ملتمسانه : سهراب م م م م بذار دیگه .آذر خیلی خوب ازش نگه داری می کنه
- نمی دونم چرا هیچ وقت نخواستم این دختره آذر رو برهنه ببینمش
از معدود آدمایی که با لباسش از برهنه اش قشنگ تره
دختر به شدت عصبانی می شود متکا را دو دستی می گیرد و می چرخاند و می کوباندش توی سر پسر
: اصلا نخواستم بابا نخواستم
پسر متکا را کنار می زند در حالیکه ریز می خندد: سیسس! بابا خوابه دیوونه
: اه ه ه ه ببین چی کار می کنی آخه
پسر همچنان با لبخند : چیزی نگفتم که
لبخندش زود خشک می شود
دختر بر می گردد
بعد صدایش را جدی می کند : من به سوزان هم فیلم نمی دم حالا بیام فیلم دسته گلم رو بدم دست این دختره دوست تو
اونوقت پس فردا جواب فرانسوا رو چی بدم ؟ نمیگه چرا از بچه هام خوب مراقبت نکردی؟ نه نمیگه؟ خودت بگو
دختر فورا بر می گردد و چشم هایش را ریز می کند
سوزان کیه دیگه؟
پسر که تازه فهمیده چی گفته : هیچکی یکی از بچه های دانشکده
دختر بعد از یک مکث طولانی و نگاه به وسط مردمک پسر : آها!
با خودش : آره جون خودت یکی از بچه های دانشکده اونم تو! که اگه خودم ندیده بودم فکر می کردم
هیچ موجود مونثی توی دانشکده تون نیست . بس که لطف داری بهشون
دختر می دانست که پسر حقیقت را نگفته و پسر هم می دانست که دختر باور نکرده حرفش را
بعد از چند ثانیه مکث : پس ببرم براش؟
- جون سهراب اذیت نکن فرح خیلی خسته ام خیلی
: باشه!
: چراغ ها باشه؟
- نه خاموششون کن لطفا
- کاری نداری؟ من می خوابم
: نه سلام برسون
- شب بخیر
پتو را روی خودش می کشد یه وری می شود و می خوابد
دختر کتابش را از روی میز بر می دارد یک گاز به سیبش می زند و همانطور در دهانش نگهش می دارد
چراغ ها را خاموش می کند و از اتاق خارج می شود.
.
.
.
.
.
صدای ترمز و باز شدن در های اتوبوس
ایستگاه آخر است . باید لنگر ها را بندازی نا خدا
ده یازده نفری بیشتر توی اتوبوس نیستند .از در وسط پیاده می شود . دکمه های ژاکتش را می بندد و دستها را
توی جیبش می گذارد.کیفش را هم مثل پستچی ها از خودش آویزان می کند
بولوار کشاورز با درخت های لخت و سرما زده اش از هر وقت دیگری دلگیر تز است
باد لابه لای درخت های لخت و ردیف بولوار می پیچد و به صورت رهگذران می خورد پوزخندی می زند و رد می شود
چند قدم بر می داردکنار روزنامه فروشی می ایستد
نگاهی به انبوه مجله ها و روزنامه ها می اندازد
مجله ی مورد علاقه اش هنوز نیامده امروز بیستم است و اون بیست و چهارم میاد
هر ماه چند روز قبل از بیست وچهارم توی روزنامه فروشی ها سراغش را می گیرد و هرماه هم می داند که هنوز زود

است . روزنامه فروشی را هم ترک می کند به خیابان فلسطین می رسد
آه ه ه ه خیابون فلسطین خیابون همیشه خاکستری من
با آدم های خاکستری - با هوای خاکستری - با چنارهای خاکستری
همه چیزت خاکستریه . اما همیشه دوسِت داشتم نمی دونم برای چی؟
اگه به این رنگ باشه که باید متنفر باشم ازت . اما دوست دارم .لا اقل ازت بدم نمیاد
شاید چون" خانه ی دوست کجاست؟" من اینجاست. نمی دونم
مکث کمی و نگاهش را چند درجه پایین می اندازد و به طرف پایین خیابان به راه می افتد
فقط شیب خیابان بود که باعث می شد از حرکت نایستد
کوچکترین نیرویی از هر جهت کافی بود تا او را از مسیرش خارج کند
به نیش خیابان رسید
خوب نا خدا نود درجه به راست
وارد خیابان ایتالیا شد . هر بار که به اینجا می رسید و تابلوی "خیابان ایتالیا" را می دید
سعی می کرد دلیل نامگذاری اون را پیدا کند و هر دفعه هم ناکام می ماند
اما باز دفعه ی بعد همین سوال را زا خودش می پرسید و باز بی جواب و باز سوال
تو رو اما واقعا دوست دارم . به رنگت تا حالا فکر نکرده ام لابد خوش رنگی
ولی باز نمی دونم چرا انقدر دوست دارم شاید به خاطر اسمته که من رو یاد پائولو مالدینی
و برتولوچی و دن کورلئونه می اندازه
نمی دونم
دوباره راه می افتد چند متری که می گذرد به آنطرف خیابان می رود
خوب نا خدا مثه اینکه داریم می رسیم
پلاک 17
طبقه ی دوم
زنگ می زند
خانمی با لهجه ی ارمنی جواب می دهد: بفرمایید!
: . سهرابم مادام
- بارو سهراب جان بارو
و صدای تق باز شدن در از پله ها بالا می رود
مهم نیست راه پله های تاریک این خونه با نور فضول اون لامپِ کثیف چقدر بد رنگ و حال بهم زن باشند
مهم اینه که الان می بینمش الان اونجاست.
تا خواست زنگ بزند در باز شد
- سلام سهراب
لبخند عمیقی روی صورتش نقش بست
: سلام ادوین
با هم دست دادند بی اختیار ادوین را در آغوش گرفت و او هم او را
کفشش را دراورد و وارد خانه شد
-خوبی؟
: ممنون و لبخند می زند
ادوین اصلا لهجه نداشت خودش می گفت در مواقعی خاص لهجه اش رو می شد اما سهراب بهش می گفت که لهجه

نداری شاید خود سهراب هم متوجه نبود که متوجه لهجه ی ادوین نیست
:مادام کجاست؟
با دست به آشپزخانه اشاره می کند مادام کنار کابینت ایستاده و با چاقو چیزی خرد می کند
زنی بسیار زیبا . با زیبایی از جنس هنرپیشه های دهه های شصت هفتاد اروپا
ولی شکسته
: سلام مادام
- سلام سهراب جان خوش آمدی خوبی پسرم؟
:ممنون
سهراب همچنان لبخند روی صورتش است و مادام را تماشا می کند
:بریم؟!
و سهراب را به سمت اتاق راهنمایی می کند
ها ه ه ه ه اتاق بدون مبل محبوب من
:الان بر میگردم
-okay
ادوین از اتاق خارج می شود و سهراب به طرف جای همیشگی اش می رود اول کیفش را روی زمین می گذارد
بعد خودش می نشیند پاهایش را دراز می کند و دست هایش را به هم قلاب می کند و روی شکمش می گذارد
و سرش را به دیوار تکیه می دهد و چشمانش را می بندد
چند لحظه بعد با صدای"سلام سهراب" از جایش می پرد
آرسینه بود- بالای سرش ایستاده بود با لبخند همیشگی اش
فورا از جایش بلند می شود : سلام آرسینه
با هم دست می دهند
: خوبی سهراب؟ دلمون برات تنگ شده بود .چرا انقدر دیر
سهراب لبخند می زند : من هم همینطور
: بشین راحت باش .sorry داشتی استراحت می کردی و این جمله را هم با لبخند گفت
آرسینه همیشه ساری را سوری تلفظ می کرد وسهراب هم خیلی دوست داشت این طور تلفظ را
- نه نه فقط چشم هام رو بسته بودم
ادوین وارد اتاق شد : سهراب چیزی می نوشی؟
- شراب لطفا
ادوین با سر تایید می کند و می رود
: اشکال نداره چند لحظه تنهات بذارم؟
- مطلقا . من اینجا هیج وقت تنها نیستم
دختر خارج می شود و پسر دوباره سر جایش می نشیند
این اتاق انگار آروم ترین جای دنیاست
نفس عمیقی می کشد و دوباره چشم هایش را می بندد. ادوین وارد اتاق می شود با یک گیلاس شراب
برای خودش هم مارتینی ریخته است . کنار سهراب می نشیند
: چیزی باهاش نمی خوای؟
- نه نه عالیه
سهراب گیلاس را بر می دارد و روبروی چراغ میگیرد
شفافیت محض
شراب شما بیشتر از تلویزیون پلازمای سامسونگ مستحق همچین واژه ایه
ادوین لبخند می زند
سهراب فکر می کند : خوب ما هم با بابا هر سال شراب درست می کنیم مثلا
ولی بقول برتراند راسل
این کجا و آن کجا .
آداب ورسوم شراب نوشیدن را هم از خود ادوین یاد گرفته بود
اول بو ش کن - بعد بچشش -بعد یک جرعه بنوش
نه اینکه گیلاس رو یه جا تا ته سر بکشی بعدشم دهنت رو با آستینت پاک کنی
درست! مثل آدم
از فکر خودش خنده اش گرفت
: بابا حالش چطوره؟
- مثل قبل دیروز دکتر بودیم اتفاقا براش یه سری آزمایش نوشت
: هر وقت خواستین برین دکتر روز قبلش بهم بگو از بابا مایشن بگیرم با هم بریم خوب
- ممنون زحمتت میشه می برمش خودم
: ادوین اینو ازت می خوام اگه نگی . به گری گوری مقدس دلگیر میشم ازت
هر دو خنده شان می گیرد ادوین با اشاره ی سر می پذیرد
آرسینه وارد اتاق می شود و کنار ادوین می نشیند
آرسی تو هم چیزی می نوشی؟
: نه نه ممنون
امروز هم دامن پوشیدی مثل همیشه
تا زیر زانوت مثل همیشه - ارغوانی خوشرنگ مثل همیشه و یه جوراب سفید کتون تا قوزک پات مثل همیشه
و من باز نفهمیدم دلیل این دامن پوشیدنت رو مثل همیشه و باز نتونستم بهت بگم که چه ساق های بی نظیری داری
باز هم مثل همیشه
- آرسینه یه چیزی ازت بخوام؟
: بخواه
- این گیلاس رو بگیر دستت
به سهراب نگاه می کند و با کمی مکث گیلاس را می گیرد
- بنوش!
: هوم؟!
- بنوش یه جرعه ازش بنوش
دختر گیلاس را کمی در دستش جابجا می کند - جای انگشتانش را عوض می کند و جرعه ای شراب می نوشد
با رعایت همه ی قواعد شراب نوشیدن
لبخند روی لب های پسر نقش می بندد
- حیف ! حیف ! که من نقاش نیستم وگرنه حتما در حال نوشیدن شراب ازت یک تابلو خلق می کردم
دختر چیزی نمی گوید لبخند می زند و گیلاس را به پسر پس می دهد
ادوین هم لبخند می زند
: فیلم ببینیم سهراب؟
-ببینیم
: dreamers رو ببینیم؟
- dreamers؟ م م م م باشه ببینیم
: تو هم موافقی ادوین؟
- اوهوم موافقم
آرسینه می رود تا سی دی را بیاورد .سهراب جرعه ای دیگر از شراب می نوشد
دوست ندارم مست شم شایدم دارم - نمی دونم - نمی دونم - نمی شم
کمی به جلو سر می خورد تا بتواند دراز بکشد دستش را زیر سرش می گذارد
و سینما این هوس همیشگی...
مهم نبود بار دهم یازدهم بود که این فیلم رو می دید حتی سه نفری با هم چند بار این فیلم رو دیده بودند
مهم این هوس بود هوس سینما .هوس با هم بودن ها هوس با هم دیدن ها
هوس خلق خاطره ها و جرعه جرعه مثل این شراب نوشیدنشان
و هوس دیدن .
هوس ! عشق نه همین هوس بهتره بذار تا می تونیم بگیریم و بگیریم
بذار تا هست بگیریم و تا هستیم بهم بدیم
dreamers! چه عنوان مسحور کننده ای
انگار خود ماییم این سه نفر . آره خودمونیم من و آرسینه و ادوین
فقط فرقش اینه که این من و توییم آرسینه که
باید ادوین رو با هم قسمت کنیم با هم شریک شیم تو داشتنش
بین خودمون قسمتش کنیم . تویی که خواهرشی و عاشق و من که دوستشم و عاشق
- ادوین سرم رو می ذارم رو پات
ادوین همانطور که فیلم تماشا می کند : بذار
آه بلندی می کشد توی دلش کاش می شد خوابید بقیه فیلم رو تو خواب دید سه تایی با هم
اینجا روی پای تو ادوین
لعنت! لعنت اینم تموم میشه اینم نمیمونه
آخ خ خ خ جاودانگی!
تمام شد فیلم
تمام شد شراب
وقت رفتنه . قد یه کوه سنگینم آخ خدا
سهراب شام باید پیشمون بمونی.
مادام شما که می دونید من با هیچ کس قدر شما و بچه ها راحت نیستم باور کنید مطلقا تعارف نمی کنم
همیشه گفتم : هر کس کوکو سبزی های مادام سانت را نخورد و بمیرد به مرگ جاهلیت مرده
چهار تایی می زنند زیر خنده
مادام یه قاچ کوکو سبزی را لای نان می گذارد و به سهراب می دهد
پس لااقل اینو تو راه بخور گرسنه ات شد
سهراب دست راستش را محکم روی سینه اش می کوبد : چشم!
دست مادام را می بوسد مادام بغلش می کند و روبوسی می کنند .به آقای آوانسیان هم سلام فراوون برسونید
با ادوین و آرسینه هم دست می دهد به ادوین تاکید می کند که یادش نرود برای وقت دکتر
دوست داشت ادوین را بغل می گرفت و می فشرد اما نگرفت . آرسینه به فرح سلام رساند
خداحافظی می کند و بیرون می آید .سردش می شود هوا تقریبا تاریک است
بوی کوکوی توی دستش و بخار داغش مدهوش کننده است
یک گاز بهش می زند -لذیذ
صدای معده اش را شنید که : پدر سگ مریضی 12 ساعت چیزی نخوردی
یک واژه ی جالب نثار مادر معده اش می کند و راه می افتد
هر گازی که به کوکو می زند خودش گرسنه تر می شود و کوکو خوشمزه تر
چه مه؟ چی می خوام؟ چیه این مثل خوره افتاده به جونم .ذره ذره داره می خوردم
این چیه که می خواد بشکافدم و بیرون بزنه چیه که توم جا نمیشه
آخ خدا زیپم کجاست ؟ کجاست بکشمش بزنه بیرون
خودمم انگار
خودمم که تو خودم جا نمیشم خودمم که می خوام از خودم بیرون بزنم
خودمم که باید خودمو پاره کنم خودمم که دارم خودمو می خورم
خدا دارم دیوونه می شم دیوانه
می خوام داد بزنم فریاد بزنم
زیپم کجاست؟
چقدر دلم چند نفر رو می خواد که کتکم بزنن
بزنن بزنن بلکه آزاد شدم بلکه خودم از خودم زد بیرون
شاید آروم شدم
اصلا بهم تجاوز می کردند بهم چاقو می زدند
می کشتنم ! اره می کشتنم
آخ خ خ خ خدا فرسوده شدم تموم شدم چیزی دیگه ازم باقی نمونده
.
12:11 شب
کلید را می چرخاند و در را باز می کند تاریکی مطلق
وارد اتاق می شود کیفش را از صندلی آویزان کرد
مسواک زد برگشت تو اتاق
با همه ی لباس هایش خوابید
.
.
.
.
.
.
زانتیای زغالی جلوی پایش ایستاد
شیشه پایین آمد
: چشم آبی چطوری؟
سوار شد
زن با خنده : خوبی؟
خودش را توی سینه ی زن انداخت و بغضش ترکید



yn
20/7/85

(sorry for being this late)

Labels:

 
by yn
Permalink ¤