Saturday, August 19, 2006,7:26 PM
miracle(five)
خوب ! این پیچیدگی زمانی ش چی می شه الان؟
n3 استاد؟ -
!؟استاد n2 logn -
دیگه ؟! :
چند تا صدای پچ پچ و بعد سکوت
استاد : ساده است.
میشه n2
این هم مثل مثال قبلیه فقط یکم متنش رو عوض کردم وگرنه همونه
مچ دست راستش را 40 درجه می چرخاند .
لعنت !! 50 دقیقه ی دیگه مونده ...نه چیزی نوشتم نه به چیزی گوش کردم .
فقط چند تا
n3 و n2 و n کوفت . این مرتیکه هم که همه چیز رو 3 بار تکرار می کنه - فقط زنش می تونه از این وضعیت راضی باشه اگه فرض کنیم که اظهار محبتش رو هم 3 بار تکرار می کنه - که از این نکبت خیلی بعیده این کار
...ه ه ه
حتی نقاشی م هم خوب نیست تا مثل این فیلم های 2 زاری سر کلاس نقاشی عاشقانه بکشم
مونث های کلاس هم که اگه بشه بهشون گفت مونث هیچ بهره ای از زیبایی نبرده اند تا آدم لا اقل
از نگاه کردن به سه رخشون از پشت سر لذت ببره
در کلاس هم که مثل در اتاق خوشبختی بسته است و دور...دور... مثل تو ی لعنتی...
به درک...می رم
دفترش را می بندد و به همراه خودکارش می اندازدش توی کوله اش
صبر می کند تا روی استاد به طرف وایت برد برگردد . بعد بلند می شود
...90 درجه به چپ و بعد 90 درجه به راست . این تمام کاریه که باید بکنی ناخدا
به زحمت و با له کردن چند تا پا 90 درجه ی اول رو رد می کنه , 90 درجه ی بعد رو هم از کنار دیوار
و این در که حالا اصلا شبیه در اتاق خوشبختی نیست چون می خواهد بازش کند
در را که پشت سرش می بندد جریان هوای خنک صورتش را نوازش می کند
خوب! ما موریت انجام شد نا خدا
کوله اش را می اندازد طرف چپش
حالا باید 4 طبقه بلغزم پایین - اما نه از طرف نرده , از طرف دیوا
ربه دیوار تکیه می دهد و آرام آرام پایین می آید . بیشتر روی دیوار قدم می زند تا پله ها
سلام -
سلام چطوری؟ :
چی داشتی؟ -
هیچی ؟ :
فعلا ! بعد می بینمت . -
پسر دستی تکان می دهد و به سمت پایین می رود باز
هم کف شلوغ است نسبتا - شایدم شلوغ نیست نسبتا
سرش را پایین انداخته و به سمت در حیاط می رودسرش را بالا می آورد - آخ!! یکم زود آوردم .چشمش درست به چشم دختری که روبرو اش به نرده ی پله ی حیاط تکیه داده می افتد
perfect ! آره این کلمه ی 7 حرفی جدا کارم رو راحت کرده
she is really perfect
تو هم حتما جز اون هایی هستی ازم متنفرند . به غایت متنفر
حتی با این که یک کلمه هم با هم صحبت نکرده ایم ولی...ولی من یقین دارم که ازم متنفری
مثل چند تای دیگه یا شایدم خیلی های دیگه
اما من بالاخره یه روز بهت می گم...بهت می گم که به نظر من تو فقط به درد یه کار می خوری . نه بیشتر
اونم اینه که آدم بر خلاف میل خودت باهات سکس داشته باشه . بهش چی میگن ؟! تجاوز ؟ آره همون
فقط به درد مورد تجاوز واقع شدن می خوری . نه چیز دیگه .
سرش را پایین می اندازد از دختر دور می شود و به راه خود ادامه می دهد
یه نسکافه -
دیگه؟ :
هیچی همین , بیا -
بیست پنجی داری ؟ :
نه -
فروشنده کمی با پول خرد های توی دخلش ور می رود و بقیه پول را به هر زحمتی هست جور می کند
به حیاط بر می گردد و جرعه جرعه مشغول نوشیدن نسکافه اش می شود
به دیوار بوفه یه وری تکیه داده است
نفری مشغول بسکتبال بازی کردن هستند 5 -6
چند تا جمع چند نفره دختر و پسر هم گوشه و کنار حیاط به چشم می خورد
بیشتر شبیه زندانی هایی هستند که برای هوا خوری به حیاط زندان آمده اند تا دانشجو
با اشاره ی سر و دست با یکی از همین جمع های چند نفره سلام و احوالپرسی می کند تعارفش می کنند - رد می کند اما
لیوان تا نصف نوشیده شده بالا می بردش تا جرعه ای دیگر هم بنوشد
می نوشد
اما از گلویش پایین نمی رود . انگار که از اول هیچ چیزی برای نوشیدن توی بدنش در نظر نگرفته بودند
حالش بد می شود . آب توی دهانش را به بیرون گوشه دیوار پرت می کند
حالا فهمیدم . بغضه - آره بغضه - بغضه لعنتی که مثل بختک افتاده روم و ولم نمی کنه
اشک تو چشم هاش حلقه زد . پلک هاش رو برای 2 ثا نیه روی هم گذاشت
مژه های بلندش خیس شدند و مشکی تر
الان , اینجا وقتش نیست . لیوان یک بار مصرف را همانطور نصفه کاره توی سطل زباله می اندازد
کیفش را از روی زمین برمی دارد و روی کولش می اندازد - یه وری
کلاس بعدی اش ساعت 4 بعد از ظهر یعنی 6 ساعت دیگه است .
از دانشگاه خارج می شود
هوای سرد و کثیف
راه می افتد . انگار که چند سانتی از خودش بیرون آمده و می تونه راه رفتن خودش رو هم ببیند
هر قدمی که بر می دارد انگار که آخرین قدمش است مثل کسی که به مقصد رسیده و قصد توقف دارد
...اما هنوز نایستاده , پای دیگر بلند می شود و به زمین می آید و باز پای دیگر و دیگر
هر بار که پلک های ترش را روی هم می گذارد حس می کند که ذرات توی هوا با آب چشمش
مخلوط می شوند و آب چشمش گل می شود و او هر بار سخت تر از بار قبل چشم هایش را باز می کند
از اون ژاکت دست بافت مشکی با گره های درشت هم کاری بر نمی آید , سرما به استخوانش رسیده
...ساعت 3:47 ... و او کیلومتر ها با دانشگاه فاصله دارد
.
.
.
.
زن از جایش بلند می شود و روی لبه ی تخت می نشیند
پسر آن طرف تخت دراز کشیده و با نگاهش زن را دنبال می کند
زن متوجه پسر می شود . نگاه پسر مثل رایحه ی یک سیب ترش تازه چیده شده , از چشم های آبی اش
جدا می شود - به پرواز در می آید -توی هوای خاکستری رنگ پرواز می کند و به زن می رسد
انگشت های پایش , ساق ها ,ران , همه را در بر می گیرد از شکم و سینه ها بالا می آید
به گردنش می رسد دور گردنش می چرخد و به لب هایش می رسد از لب های آروم و غمگینش بالا تر می آید و
حالا درست توی مردمک چشم های زن است
زن خم می شود و یک تکه از لباس هایش را از روی زمین بر می دارد و مشغول پوشیدن آن می شود
پسر (با خودش) : تو درست همون وقتی که هیچ زنی زیبا نیست , زیبایی...زیبا و جذاب
و درست همون چیز هایی که که یک زن رو زشت می کنه , تو رو زیبا ...پهلو هات , سینه هات , باسنت
پسر : با اون سوتین مشکی رنگت شدی شبیه فاحشه های پاریسی . فقظ یه سیگار گوشه لبت کم داری
زن سر جایش خشک می شود . چند لحظه مکث می کند از پوشیدن لباس منصرف می شود
درش می آورد و به طرفی پرتش می کند
ابرو هاش رو به سمت بالای بینی اش می شکند
زن : اوهوم... خیلی خوب . پس پولم رو بده
پسر همچنان نگاهش میکند
زن صدایش را محکم تر می کند : نشنیدی چی گفتم ؟ گفتم پولم رو بده
لابد می دونی , بعد از اینکه کارت رو کردی باید پول بدی تازه من خیلی انصاف دارم که آخر سر دارم ازت می گیرم . همه ی پاریسی ها انقدر انصاف ندارند
پسر چشمانش گشاد شده اما همچنان فقط نگاه می کند
زن از جایش بلند می شود و روی سینه ی پسر می نشیند با دست راستش گلوی پسر را می گیرد و فشار می دهد
زن : پول . گفتم پولم رو بده
...پسر به سختی حرف می زند : سوزان ... من ...من
زن فشار روی گلوی پسر را بیشتر می کند پسر : خفه ه ه ه ...شدم
با دست راستش دست زن را پس می زند و زن را از روی خودش کنار می زند : زده به سرت سوزان؟
زن به طرف پسر می آید . کوش؟! آها اینجاس
شلوار پسر را از روی زمین بر می دارد و کیف پولش را در می آورد بازش می کند و همه ی پول داخلش را بر می دارد نگاهی به پول های توی کیف می اندازد و پوزخندی می زند:pauvre étudiant ! *
روی پسر خم می شود چانه ی پسر را می گیرد و به طرف خودش بر می گرداند
یادت باشه دفعه ی بعد که خواستی با یه فاحشه ی پاریسی بخوابی بیشتر پول توی کیفت بذاری بچه جون
...پسر : سوزان...من...من...من نمی خواستم
...زن : هیچی نگو ... هیچ
پسر در حالیکه سرش پایین است از روی تخت بلند می شود و به طرف در اتاق می رود
زن شلوار پسر را گلوله می کند و همانطور که پسر به سمت در می رود به طرف او پرتش می کندو پیراهنش را هم.
زن : بیا بگیرش بیشتر از این دوست ندارم برهنه ببینمت . بپوشش
پسر چیزی نمی گوید . به آهستگی شلوار را می پوشد و پیراهنش را هم
از اتاق خارج می شود زن روی تخت دراز می کشد ملافه ی سفید مچاله شده را روی خودش می کشد
دو دستش را زیر سرش می گذارد و نگاهش را به سقف پرتاب می کند
پسره ی بیچاره , ازم ترسید , ه ا ه ه ه ه....خوبه ...هنوز زنده ام
بیچاره تویی دختر ... تو...تو که معلوم نیست اینجا چه غلطی می کنی
اینجا تو این اتاق با پنجره های لک گرفته و کاغذ دیواری هایی که چند دهه از مد بودنشون می گذره
تو این تخت خواب دو نفره ی نا مرتب
اصلا کجاست اینجا؟ نپرسیدم ازش . اونم چیزی نگفت
از اول همینجا بود نه هیچ جای دیگه فقط همین اتاق , نه خونه ای که این اتاق هم بخشی از اونه
ندیدم...هیچ ندیدم از خونه. انگار که هیچ نبود
یا نه؟
بودشایدم بود . آره اول نشستیم روی دو تا مبل بزرگ مخملی سورمه ای
اونا کهنه بودند و ما از هم دور
چای هم نوشیدیم انگار.
آره آره بوی اون پرتغالی که او پوست کند رو هم حس می کنم الان
اما نه .هر چی هست همینجاست همینجاست که همه چیز شروع میشه
و وقتی هم که تمام بشه دیگه هیچ چیز نیست .
انگار که از اول نبوده
حتی ما هم که ساختیمش وقتی تموم بشه دیگه نیستیم
فقط همین تخت و اون میز و آباژور روش و اون پرده ها و پنجره های کثیف و بقیه لوازم قدیمی شن که هستن
کجاست اینجا؟
چه فرقی می کنه ؟
تخت خواب یه پیرزن پیرمرد که سال ها توش خوابیدند و بیدار شدند خندیدند و گریستدند بچه هاشون رو ساختند لذت بردند از هم
یا یه دوست که تقسیم می کنه تخت رو با معشوقه های گاه و بی گاهش
یا یه عوضی که از عشق ورزی دیگران پول می سازه
ه ه ه ه ه هچشمانش رو بست . حس کرد چیزی روی تمام بدنش سر می خورد و می رقصد
بویش به مشامش رسید .
بوی هما غوشی بود . عطر تند هما غوشی داشت روی بدنش می پیچید .چشما نش رو بست .هر بار که حسش می کرد
گوشه راست لبش کمی بالا می رفت پسر وارد اتاق شد با یک سینی و دو فنجان قهوه
کنار در ایستاد زن بلند شد و نشست . ملافه را با دست همچنان دورش گرفته بود
پسر آمد و لبه تخت نشست سینی را بین خود و زن گذاشت
یکی از فنجان ها را برداشت فنجان ها نعلبکی نداشتند آرام به طرف زن برد
پسر : یکم از سرش بخور خیلی لب به لب شد
زن کمی مکث می کند پسر فنجان را نزدیک لب زن می کند زن لبش را به لبه ی فنجان می چسباند و
قهوه ی روی فنجان را سر می کشد - بی هیچ صدایی
پسر بعد فنجان را به دست زن می دهد . زن جرعه ای دیگر می نوشد - پسر محو تماشای نوشیدن زن است
بدون آنکه نگاهش را از زن بر دارد فنجان خودش را هم بر می دارد و شروع به نوشیدن می کند
زن نگاهش به پایین است و قهوه اش را می نوشد
پسر : کاش این قهوه هرگز تمام نمی شد .
کاش کل زندگی م اندازه ی نوشیدن همین یه فنجون قهوه طول می کشید و من نگاهت می کردم...همچنان...همچنان
نگاهت می کردم تا تموم شه زندگی م
کاش دنیا همین یه اتاق بود با این تخت و
آدماش هم تو بودی و من
برای من این جرعه جرعه قهوه نوشیدنت مثل سیگار پک زدن های یه محکوم به مرگه قبل از تیر باران شدن
...کاش
این را که گفت لبش جمع شد . زن دست از نوشیدن کشید سرش را به طرف پسر بر گرداند . چشمان آبی پسر تر شده
بودند
زن : چی شد ؟
پسر سرش را تکان می دهد : هیچ
سرش را پایین می اندازد یک قطره اشک از گونه هایش سر می خورد و روی شلوارش می افت
دزن فنجان را توی سینی می گذارد و سینی را کمی به سمت چپ هل می دهد
دستانش را باز می کند ...: بیا....(صدایش را آروم تر می کند) پسرم
پسر انگار که قرن ها منتظر شنیدن این جمله بوده خودش را به آغوش زن پرتاب می کند سرش را روی پای زن
می گذارد . زن انگشت های بلند و باریکش را لای موهای نا مرتب پسر می کند و آن هارا نا مرتب تر می کند - نوازشش
می کند
...پسر آرام و بی صدا اشک می ریزد ...زیاد
زن شوری اشک هایی که روی ساق لختش می افتند را حس می کند
همچنان نوازشش می کند پسر به هق هق می افتد بدنش تکان می خورد .... زیاد اما همچنان بی صدا
زن : آروم...آروم...آروم باش... مامان
آره مامان - جدا حالا او مامان او بود و پسر پسرش
چند دقیقه می گذرد ساق پای زن کاملا خیس شده
زن : پاشو پسر
پسر ناتوان و بی رمق سرش را از روی پای زن بلند می کند سرش را رو به زن می کند .
زن انگشت اشاره اش را به آهستگی روی ساق خیسش می کشد و با زبانش
مزه مزه می کند , با حالت شیطنت آمیز لبخند می زند رو به پسر می کند : خوشمزه س - شوره
پسر با چشم های پف کرده و قرمز لبخند می زند زن یک بار دیگر انگشتش را روی پایش می کشد و به طرف پسر می گیرد هوم..؟ خوشمزه س :
پسر انگشت زن را مزه مزه می کند لبخند می زند .
بعد انگشت های زن را با لبش تعقیب می کند - می گیرد
...و می بوسد ; عمیق...طولانی
پسر از جایش بلند می شود سینی و فنجان ها را می برد چند لحظه بعد بر می گردد : بریم؟
زن : بیرون باش در رو هم ببند لباس می پوشم میام
پسر : تو ماشین منتظرتم . در رو فقط بکش بیا
زن با سر تایید می کند پسر می رود و در را می بندد .
زن ملافه را از رویش کنار می زند از تخت بلند می شود می ایستد - چند لحظه ای خودش را بر انداز می کند بعد شروع به لباس پوشیدن می کند اول زیری ها بعد رویی ها
جوراب رو هم در نیاورده بود از اول
نمی خواست حتی یک ذره از اون عطر رو اونجا تو اون اتاق جا بگذاره , عطر هماغوشی
همه اش مال خودش بود نه هیچ کس دیگه و حالا هم بین لباس ها و تنش حبسش کرده بود
در را می بندد و از راهرو پایین می آید . هوای سرد لعنتی همه ی اون عطر رو فریز کرده و چسبانده به تنش
از ارکاندیشنر اون ب ام و انگوری رنگ 27 سال پیش لابد انتظار زیادی نمیشه داشت
سوار می شود . از اون چیزی که فکر می کرد گرم تر بود
پسر چیزی نمی گوید حتی رویش را هم بر نمی گرداند چشم هایش هنوز قرمزند و خیس
انگوری به راه می افتد روی خیابان های سرد شهر فیر فیر می کند و جلو می رود
دم در....رسیدند. چند لحظه سکوت
زن دست توی جیبش می کند چند تا اسکناس در می آورد و بدون درنگ جلوی پسر می گیرد
پسر جا می خورد . زن لبخندی می زند : شش هزار و هفتصد تومن exact آقای پولدار
پسر به اسکناس ها زل زده . بعد از چند لحظه می گیردشان
دیگه هیچ چیز نمونده . مثل لیوان پر آبی که حتی برای یک قطره هم جا ندارد حتی یک قطره
حتی به اندازه ی گفتن یک
saloute
هر دو بهم نگاه می کنند لب پسر جمع می شود
زن در را باز می کند و پیاده میشود انگوری راه می افند و دور می شود
کلید را می چرخاند وارد آپارتمان می شود - تاریک مطلق
وارد اتاق می شود مانتو و رو سری اش را در می آورد جورابش رو هم
شوهرش خوابیده متوجه حضورش می شود بر می گردد با صدایی خواب آلود
اومدی ؟:
سلام -
سلام :
با بچه ها شام گرفتیم سهم تو ام تو یخچاله چیزی خوردی؟ :
نه سیرم ممنون می خوابم -
شب بخیر :
شب بخیر -
از اتاق بیرون می آید به دستشویی می رود مسواک می زند پاهایش را چند دقیقه توی آب یخ نگه می دارددست و صورتش را خشک می کند . در اتاق پسرش را باز می کند پتو را رویش می اندازد و می بوسدش
آرام از اتاق خارج می شود و در را می بندد
وارد اتاق دخترش می شود - روی تخت کنارش می نشیند .رویش را می اندازد .
موهایش را بو می کند و می بوسد
پیشانی اش را هم
بعد انگشت اشاره ی دست راستش را از پیشانی دختر تا ته موهایش می کشد. به چشمان بسته ی دخترنگاه می کند لبخند می زند و خم می شود و روی پلک ها یش را می بوسد. توانایی بلند شدن ندارد
کنار دخترش دراز می کشد
خوب شد سیگار نکشیدم اذیتش می کرد
دستش را زیر تی شرشتش می برد با ناخن انگشتش روی بدنش کشید انگشتش را بیرون کشید و بو کرد
لبخند زد - هنوز اونجا بود- دست چپش را زیر سرش گذاشت
آخ خ چقدر کار دارم فردا . اون کتاب هم که حتی 10 صفحه هم جلو نرفته
دخترش را در آغوش گرفت خمیازه بلند و بی صدایی کشید و چشم هایش را بست
یه وری شد
و
خوابید
---------------------------------------------------
*دانشجوی بیچاره
yn
28/5/85

Labels:

 
by yn
Permalink ¤