French Connections
about
Name:
yn
From:
About me:
More..
See Also...
Dark n Silver
ایماژ (my photos)
Google Image Search
Y.N.
Archives
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
April 2007
June 2007
July 2007
August 2007
October 2007
January 2008
March 2008
April 2008
May 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
November 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
August 2010
April 2011
December 2011
January 2012
October 2012
April 2013
January 2014
April 2014
November 2014
March 2015
September 2015
December 2015
June 2016
Previous
borderless
behold the florist
to Be
The ultimate trip
Back to nature.
French Fortune
Scaglietti
توپ را گل بکنیم نه آب رو
زن
Real Power can't be given It Must be Takengodfather
Tagboard
Insert your tagboard here :)
Width shouldn't exceed 190 px
Monday, July 17, 2006,3:40 AM
miracle
{ بیاید . اینجاست . هنوز زنده است . نفس می کشه .
هامون . .. هامون...
صدای سرفه ی شدید مرد و بالا آوردن آب شور دریا....
فید* شدن صفحه به مشکی - تیتراژ پایانی فیلم - موسیقی پایانی بر اساس تمی از باخ -
اسم هنرپیشه ها - کارگردان - مدیر فیلم برداری -....}
چراغ های روی دیوار کنار سالن روشن می شوند - مردم کم کم از صندلی های خود بلند می شوند
عده ای هم هنوز نشسته اند - ولی اون هنوز نشسته
اونجا
کنار پسر و شوهرش
ردیف 11 - صندلی 7 یا 8
7-8 ردیف از من پایین تره . موقع رفتن احتمالا میاد که از کنار سالن بره برسه به در خروجی .
همون موقع بهش میگم .
خوبه ؟ همون وقت بگم؟
بذارم بره بیرون؟
نه. نه. نمیشه اونجا خانواده اش هستن - نمیشه .
بعدشم شاید اصلا پیداش نکنم .
همون موقع میگم -
همون موقع که می خواد از ردیف خودش در بیاد بره تو راهروی کنار سالن - آره خوبه
همون موقع میگم .
اصلا بگم ؟
اون...اون پسرش فقط چند سال از من کوچکتره .....
شوهرش ....
نمیشه که...
{ سالن خلوت تر شده - جمعیت هنوز در حال خارج شدن
از سالن هست زن از جایش بلند می شود }
یعنی از فیلم خوشش آمده - اگه خوشش نیومده باشه چی؟
اگه اندازه ی من که برای بار 15 ام -( البته 14 ام چون این بار ندیدم) - این
فیلم رو می دیدم از فیلم خوشش نیومده باشه چی؟
{ زن به طرف کنار سالن راه می افتد .
حدودا 40 45 ساله - قد 170 171
نه چندان لاغر - با پوست گندمی و موهای تقریبا زیتونی -
لب های باریک چشم های قهوه ای تیره
ابروهای نازک و چند تا چین کنار چشم ....}
پسر راه می افتد
سرعتش را طوری تنظیم می کندکه دقیقا همزمان با زن به تقاطع راهرو برسد
می رسد.
زن( می ایستد تا مرد رد شود - با لبخند ) : شما بفرمایید.
-: سلام
زن(باز با لبخند): سلام؟!
-: خانم شما جدا زیبایید . من فکر می کنم اگر من و شما بچه ای میداشتیم
حتما زیبا می شد(لبخند میزند) البته به خاطر شما .
(لبخندش قطع می شود - با چشم هایش دقیقا مردمک چشم های زن را نشانه می گیرد ) دوست دارم ازت بچه داشته باشم
.
.زن خشک می شود . مثل مجسمه ی سیمانی . حتی نمی تواند دهانش را باز کند .
دندان هایش به هم چفت شده اند انگار که از اول همینطور بوده اند.
چه برسد به فریاد زدن . پاهایش سست می شوند . توانایی ایستادن روی پاهایش را ندارد .
پسرش از پشت : مامان نمیری؟
زن به همراه جمعیت به بیرون برده می شود .
کمی بالاتر از درب سینما فرهنگ .روی پیاده روی نسبتا پهن خیابان شریعتی
به طرف جنوب
هوای سرد و خشک دی ماه رو روی گونه هایش حس می کند .
از آدم های توی سالن اثری در پیاده رو نیست . پراکنده شده اند.
هر کسی هست مال خود پیاده رو اِ
صدای پس زمینه ی ذهنش صدای پسر و شوهرش است
که راجع بهرفتن دنبال دخترشان و خوردن شام در بیرون صحبت می کنند.
و صدای اصلی ذهنش صدای اون پسر...
اون پسر با مو های مشکی نا مرتب و چشم های آبی
انگار اون پسر هرگز روی سنگ فرش های این پیاده رو راه نرفته
و هیچ وقت از در ورودی سینما نگذشته.
در همه ی بدنش احساس کرختی می کند
دستش سرد می شود .
دو دستش را توی جیب پالتوی بلند مشکی اش می کند
در جیب سمت چپش چیزی را لمس می کند
یک تکه کاغذ انگار - نه ضخیم تر از کاغذ است - مقوا
یک تکه مقوای 6 * 3 سانتی متری
از جیبش بیرون می آورد .
با دست راستش نگهش می دارد
صفر نهصد و دوازده دویست و بیست و پنج......
سهراب
.
*fade
yn
25/4/85
Labels:
miracle
by yn
Permalink
¤