تو چرا باهاشون نرفتی؟
:من؟...شوخی می کنی؟ نمی بینی چقدر کار رو سرم ریخته تازه اینا همش نیست بارم هست-
اوهوم:
بهشون گفتم فقط برن برن این چند روز تعطیلی رو تهران نباشن هم خودشون یه هوایی-
عوض بکنن هم من به کارای عقب افتاده ام برسم
زن روی زمین نشسته به دیوار تکیه داده و پایش را دراز کرده دور و برش پر است از کاغذ های سفید و
نیمه سفید چند تا کتاب و چند فرهنگ لغت - مثل همیشه چتد تا کاغذ
A4 رو روی یک مجله گذاشته
و در دست چپش گرفته پسر سرش را روی پای چپ زن گذاشته و پایش را دراز کرده
زن هراز گاهی چند جمله به فرانسه زیر لب زمزمه می کند و کمی سکوت و چیزی روی کاغذ می نویسد و باز سکوت
گاهی هم یکی از فرهنگ های چند کیلویی کنار دستش را بر می دارد و کلمه ای از تویش پیدا می کند کمی به وزن زیاد کتاب غرغر می کند بعد دوباره سر جایش می گذاردش و باز می نویسد
درساتو می خونی؟:
پسر بعد از چند ثانیه سکوت بر می گردد و با تعجب به زن نگاه می کند
با منی؟ -
اوهوم. می خونی درساتو؟ :
نمی دونم ...آره...می خونم انگار-
زن همانطور که کاغذ ها در دستش است و می نویسد : درست از همه چیز مهمتره می خوام اینو بدونی
از همه چیز همیشه
پسر خیلی تند سرش را بر می گرداند و کمی بلند می شود سرش به مجله ی توی دست زن می خورد زن کاغذ ها را کنار می گیرد
زن : what ؟
پسر چیزی نمی گوید فقط به زن نگاه می کند
زن تکرار می کند : هوم ؟ مهم نیست ؟
پسر با مکث دوباره سرش را بر می گرداند و دراز می کشد
پسر به آهستگی : چرا ... هست
زن کاغذ ها را بر می دارد و دستش می گیرد پسر دست هایش را بهم گره می زند و روی سینه اش می گذارد
پامو تکون بدم اذیت نمیشی ؟ :
هوم.... ؟ -
می گم پامو... :
ها...نه...نه...راحت باش -
پسر به آهستگی شروع به تکان دادن پایش می کند
زن : خسته شدم این لعنتی در نمیا
دکاغذهای دستش را محکم کنارش می کوبد
زن : parole quelque chose
پسر : هوم؟
زن : یه چیزی بگو
پسر : ه ه ه ه ه ه چی؟
پسر پاهایش را را توی سینه اش جمع می کند و دست راستش را روی پای زن می اندازد و سرش رایه وری
روی زانوی زن می گذارد
خسته ام سوزان.... :
خسته... :
خیلی خسته :
ه ه ه ه ه ه ه :
جز صدای قطره های بارون که یه وری به روی پنجره می خورند و دورتر قطره هایی که روی اسفالت خیس خیابان پخش می شوند صدایی به گوش نمی رسد زن با دستش شانه ی پسر را می گیرد و کمی فشار می دهد
بعد با صدایی شبیه صدای دختر بچه ها : چیرا؟
پسر : ه ه ه ه انقدر خسته ام که حتی خوابم هم نمی بره
کاش می شد خوابید کاش میشد اول قصه خوابیدو آخر...نه نه آخر ترانه هم نه...هرگز پا نشد
می ترسم ... از خوابیدن هم می ترسم ... از اینکه بلند شم و ببینم تنهام می ترسم
صدایش را آروم تر می کند : هر چند که... الانم تنهام
زن همانطور که به پنچره ی رویرویش نگاه می کند : من عاشق اون آهنگم
پسر تند سرش را بر می گرداند لبخند کوچکی می زند : منم
و باز سرش را بر می گرداند قبل از برگشتن لبخندش محو می شود اما
می دونی سوزان چند وقته به این فکر می کنم به چند نفر پول بدم بریزن سرم بزننم .
تا سر حد مرگ کتکم بزنن. بزنن مثل انار لهم کنند
انقدر که فقط زنده بمونم نفس بکشم ...نه بیشتر ....اصلا بکشنم
اما نه مردن از کتک خوردن خیلی باید وحشتناک باشه
به نظرت برای همچین کاری چقدر از آدم پول می گیرند
زن شانه ی پسر را می گیرد و بر می گرداند: تو چت شده ؟ :
هیچ...نمی دونم -
بر می گردد
برای همینه که می گم دوست دارم چند نفر بریزن سرم تا سر حد مرگ کتکم بزنن-
شاید فهمیدم چه م شده ...
اصلا شاید خوب شدم
مزخرف می گم نه ؟
زن با مکث : نه نه نه فقط بهشون بگو مراقب دماغت باشند
سر دماغت بلایی نیارن
می خوای اصلا بگم از مردی ساقطم کنن
منظورت از پسریه دیگه ؟
هر کی ندونه تو که خوب میدونی من مردم
نمی دونم هرکار دوست داری بگو باهات بکنن...به من چه
آره خوب تو پولتو می گیری
چی ی ی ی ؟
همون که شنیدی
زن توی موهای پسر چنگ می زند و موهای پسر را می کشد
خجالت نمی کشی پسره ی پر رو اینطور به بزرگترت احترام می گذاری ؟ :
آی...آی...آی...آی سوزان موهام کنده شد ...غلط کردم... غلط کردم
زن موهای پسر را ول می کند
خوب بگو پول نمی خوام دیگه این همه دیوونه بازی نداره موهام کنده شد
زن با خودش : نخیر مثل اینکه تو به این سادگی ها آدم نمی شی
با دستش چند تار مو از پسر را می گیرد دور انگشتش می پیچد و خیلی سریع و با تمام قدرت
از ته می کشد . موها از ریشه کنده می شوند پسر جیغ بلندی می کشد از سر جایش می پرد
زن موها را جلوی چشمش می گیرد اووووه چه ریشه ی بلندی داره موهات
بیا بگیرشون
joyeux anniversaire
پسر موها را می گیرد
نگاهش به چشم های پسر می افتد چشم هایش از درد اشک آلود شده اند پسر دوباره سرش را روی پای زن می گذارد
و دراز می کشد
زن: اوپس چاییمون رو یادمون رفت بخوریم...یخ کردن لابد
پسر : بذار برم عوضش کنم
نه ولش کن همین زهر مارو می خوریم
پسر بلند می شود زن فنجان چای را دستش می دهد بعد هر دو همزمان چای سرد را سر می کشند قیافه هر دو شان مثل نامه ی عاشقانه ای که به دست معشوق مچاله می شود جمع می شود
پسر : مزه ی ش...
زن حرفش را قطع می کند و چشمانش را می بندد : خیله خوب!!! مجبور نیستی همه ی چیز های زیبا رو به زبون بیاری سهراب جان پسر لبخند ریزی می زند و ادامه نمی دهد
ای وای خدا کارام موند از دست تو پسر! از کار و زندگی انداختی منو :
خاک بر سرت دختر 10 صفحه هم ترجمه نکردی جواب بارباپاپا رو چی بدم
بار با پاپا کیه ؟ -
هیچی بابا مدیر اون انتشاراتی که قراره این کتاب رو براشون ترجمه کنم . مردک شبیه بارباپاپا ست
مرد بیچاره - مردک چرا
صدایش را شبیه گریه می کند : خدااااا بدبخت شدم
یکی نیست بگه دختره ی خل مجبوری وقتی که یه کوه کار ریخته سرت بری کتاب بگیری؟اونم چی ؟
کتاب شعر. poésie française
خداااااا
خوب چرا حالا ؟ -
خوب! می دونی خیلی وقته که می خوام ترجمه ش کنم جدید نیست . چند سال پیش اولین بار خوندمش عاشقش شدم
تصمیم گرفتم حتما ترجمه اش کنم
اما هر بار یه مشکلی پیش می اومد یا اینکه سرم انقدر شلوغ بود که نمیشد ایندفعه اما تصمیم گرفتم هر طور شده انجامش بدم . ولی اینبارم که این پسره کیه سهراب پیداش شده نمیذاره دو صفحه از این کتاب رو ترجمه کنم
پسر چشمانش را ریز می کند لبخندی گوشه لبش شکل می گیرد
پاشو دختر پاشو وقت هوا خوری تمومه باید برگردی سلولت
کاغذ A4 ها و مجله را از کنارش بر می دارد به دیوار تکیه می دهد پاهایش را جمع می کند کاغذ ها را روی پایش می گذارد و مشغول خواندن می شود پسر هم کنار زن درست عین زن می نشیند - چند لحظه می گذرد بعد کمی خم می شود صورتش را می چرخاند دستش را زیر چانه اش می زند و محو تماشای زن می شودزن اما متوجه پسر نمی شود .
پسر خسته می شود زانوهایش را با دستش بغل می کند و سرش را یه وری روی زانویش می گذارد و به تماشا کردن لذت بخش خود ادامه می دهد حالا باز فقط صدای بارون است که می آید . بارون و بادی که خودش را به هر زور و زحمتی هست
از بین قطره های گرد کوچولو عبور می دهد تا رد شود و برود
برود؟! اما کجا؟
شاید فقط رفتنه که مهمه یا شایدم اگر می دانست که کجا می خواهد برود هرگز نمی رفت
شایدم میرود تا آنجا نباشد . چون اگر باشد که دیگر باد نیست
چی هست معلوم نیست اما باد نیست
"مثل همیشه خوشبویی خواه اون عطر Ode A la joie رو بزنی یا نه, خوشبویی"
نگاه پسر درست بین دو لب زن قرار دارد که هرازگاهی کمی از هم باز می شوند چند کلمه ای زمزمه می کنند و باز روی هم می آیند و هر بار که روی هم می آیند نگاه پسر له می شود بینشان
"آخیش خدا خسته شدم"
این را می گوید و کش می آید
خوب بد نشد . ساعت چنده؟ وای دیر شد شام نخوردیم:
پاشو پسر پاشو بریم نیازهای حیوانی مون رو برطرف کنیم
باشه...میام -
زن به زحمت از جایش بلند می شود آیی ی ی ی از جون من چی می خواین آخه سوزنا
از اتاق خارج می شود و به آشپزخانه می رود . پسر اما همچمنان نشسته است زن که از اتاق خارج می شود روی زمین دراز می کشد و پاهایش را روی دیوار می گذارد رسیدن خون به مغزش را حس می کند . صدای یک آهنگ قدیمی فرانسوی از
هال بلند می شود و بعد صدای جابجا شدن بشقاب ها و لیوان ها و...
و فندکی که گاز رو روشن می کند
صدای بارون اما میاد هنوز. از ترانه فرانسوی فقط متوجه کلمه ی "پاریس" یا همون "پاقی" می شود
سهرااااب.... :
سهراب اومدی؟
خوب نا خدا باید لنگر ها رو بکشی
به زور از جایش بلند می شود دور میز گرد چوبی چهار نفره ی توی آشپزخانه می نشیند
فقط چراغ بالای میز روشن است بقیه خانه تاریک است ...فقط یک آباژور با نور زرد سنگین آنطرف هال
همانجایی که ازش صدا می آید روشن است
پوشو پوشو :
پاشو پسر جان پاشو برو دستات رو بشور
سوزان بچه ی پنج ساله که نیستم خاک بازی هم نکردم خیالت راحت! -
قانون اول خونه ی سوزان : موقع شام همه باید با دست های شسته شده سر میز حاضر بشن :
پسر چشم هایش از تعجب گرد شده اند
پسر با خودش : حیف که الان خسته ام والا بهت می گفتم
به قول سرگرد راینهارد تو سریال ارتش سری همه قوانین برای شکسته شدن به وجود آمده اند -
سرگرد راینهاردم اگه قرار بود کوکو گوشت سوزان کامرویی رو بخوره هرگز مرتکب چنین اشتباهی نمی شد :
پیشنهاد می کنم تو هم مرتکب نشی پس پاشو
پسر چشم غره ای می آید و از جایش بلند می شود و به سمت دستشویی می رود
زن روبروی اجاق ایستاده و کوکو هارو یکی یکی از ماهی تابه درون بشقاب نسبتا بزرگی می گذارد
پسر وارد آشپزخانه می شود پشت زن می ایستد دست های کاملا خیسش را به تی شرت زن می کشد و
مثل حوله دست هایش را با آن خشک می کند
ااااااااااا....توله سگ!! خیلی بی شرفی سهراب!!!
پسر خنده ی پیروز مندانه ای سر می دهد : قانون سوزانی فقظ می گفت دست ها باید قبل از غذ اشسته بشه
ولی اساسا هیچ پیشنهادی مبنی بر چطور خشک کردنشون نداده بود
اینم نقص قانون تو ا سوسن جون!
زن چیزی نمی گوید خیلی سعی می کند تا خنده اش را پنهان نگه دارد : گم شو
پسر می نشیند...میز چیده شده است
زن ظرف کوکو ها را می آورد و درست کنار گلدان وسط میز می گذارد
wooooooooooww
تو باید نقاش می شدی دختر , یه نقاش اکسپرسیونیست
بی نظیره این ظرف غذا
"بشقابت رو بده برات بکشم"
بشقاب را می گیرد و دو تا کوکو به همراه کمی سبزی لیمو چند تکه خیار شورو سیب زمینی در آن می گذارد
گوجه ؟ :
نه ممنون حساسیت دارم -
بشقاب را به پسر می دهد
ممنون -
vous êtes wellcome :
برای خودش هم کوکو می گذارد می خواهد چنگالش را بردارد
وایسا -
پسر از جایش بلند می شود به طرف زن می آید عینک را با دو دستش می گیرد و با دقت تمام از چشم زن
در می آورد
اینطور بهتره -
اوچ ! یادم رفته بود :
پسر عینک رو روی تستر می گذارد و می نشیند. هر دو مشغول خوردن می شوند
ام م م م م م شنیده بودیم دست زیبا رویان کمتر به آشپزی و طبخ می رود و ناتوانند اندر خلق اطعمه ی لذیذ
امشب این زیبا رو اما داره خلافش رو به ما ثابت می کنه زن سرش را بلند می کند به پسر نگاه می کند
پسر لبخند می زند و به زن نگاه می کند
لبخندش به تدریج کم رنگ و کمرنگ تر می شود
صدای "love story" فرانسوی توی فضای خانه ظنین انداز شده
هرچه بیشتر به اوجش نزدیک می شود لبخند پسر کمرنگ تر می شود
زن کمی گردنش را کج کرده و کاملا بی حرکت است پسر هم
انگار که دکمه ی "pause" شان را زده باشند
"یعنی این خستگی رو می تونی تو چشم هام ببینی سوزان ؟ حتما می بینی
خسته ای خودت هم انگار
گردنبند نقره ایت الان که گردنت رو کج کردی بیشتر می درخشه
من مگه از زندگی چی می خوام؟جز اینکه بتونم به تو نگاه کنم - چی می خوام جز این؟
چقدر قشنگ چنگال رو روی کاهو های توی بشقابت می لغزونی "
زن به پسر نگاه می کند اما انگار نه
به چیزی آنطرف پسر نگاه می کند انگار که نگاهش از مردمک های چشم های پسر وارد بدنش می شوند
و از آن طرف خارج
شایدم تو موهای نا مرتبش گیر کند و نتواند خارج شود پسر بطری آب را که مدت زیادی از خورده شدن
ویسکی اش می گذرد را بر می داردو برای خودش آب می ریزد به زن هم اشاره می کند زن نمی خواهد
خونه ات خیلی قشنگه -
ممنون :
بیشترش کار روزبه ست البته - اون بیشتر از این چیز ها سر در میاره معماری خونده :
آره ولی من شرط می بندم اون مبل ها سلیقه ی خودته
هشتاد درجه به چپ می چرخد و با انگشت اشاره ی دست راستش کاناپه ی کنار آباژور را نشان می دهد
آره اما از کجا فهمیدی ؟ :
دیگه.... -
شنیده بودیم چشم آبی ها جای هوش از خدا رنگ گرفتند چشم آبی ما اما هوشم گرفته انگار :
پسر ابروی چپش را بالا می اندازد و مستقیما چشم های زن را نشانه می گیرد
هه...هه....دیدی!! :
آره درست گفتی اونا انتخاب خودمن - خیلی دوسشون دارم خیلی راحتن :
بیشتر شبا ولو میشم رو کاناپه و کارام رو انجام می دم
کی فکرشو میکنه آدم در طی زندگی پر بارش به یه کاناپه ی کرم رنگ حسودی کنه -
دیوونه!! :
پسر لبخند می زند : باور کن
دستت درد نکنه محشر بود -
نوش جان مامان :
زن یکهو به خودش می آید تازه فهمیده که چی گفته....سرش را بالا می آوردنگاهش به نگاه متعجب و حیرت زده ی پسر
گره می خورد ....چند ثانیه بهم نگاه می کنن دبعد هردو خنده شان می گیرد - می خندند - شاید چون باید!
سیر شدی؟ :
دارم می ترکم -
زن ظرف ها را تک تک از میز بر می دارد و روی سینک می گذارد کوکوهای باقی مانده - لیوان ها - بشقاب ها - ...
ظرف ها رو بذار من بشورم -
زن همانطور که روبروی سینک ایستاده سر را بر می گرداند با لبخند : مهمون که ظرف نمیشوره
خسته ای آخه -
چیزی نیست الان تمام میشه :
کاش اندازه ی بیست نفر ظرف کثیف اون تو بود و تو می خواستی اون هارو بشوری اونوقت
من یه دل سیر نگاهت می کردم
موقع شستن دور بشقاب ها که زن دستش رو دور بشقاب می چرخونه گردنبندش روی گردنش تکان می خورد و پسر با هر بار دیدن این منظره گوشه لبش بالا می رود
تو خونه ی شما مجازات گوش دادن به آهنگی غیر از آهنگ های فرانسوی چیه
زن سرش را بر می گرداند صورت پسز پر است از شیظنت
در حال ظرف شستن : از موهاشون می گیریمشون از سقف آویزونشون می کنیم
عمه تو مسخره کن حیوون
از عمه من چیزی برای مسخره کردن نمونده
زن می زند زیر خنده
نگاه کن الان می افته از دستم می شکنه خل چل
خوب اینم از ظرف ها ... آبم بذارم رو گاز... سیگارم امشب تعطیل
ااااااااااِِ چرا خوب با هم می کشیم -
نخیر لازم نکرده . سیگاری شده واسه من پسره
پسر لبخندی می زند زن کوکو ها را داخل ظرفی و بعد ظرف را درون یخچال می گذارد
بعد مشغول تمیز کردن روی کابینت می شود پسر لبخند کمرنگ اما عمیقی روی صورتش است و زن را تماشا می کند
یکهو اما لبخندش خشک می شود
خوب! این ساعت شنی هم انگار شناش داره تموم میشه حیف! حیف که نمیشه برش گردوند
اما تو که الان پیششی - کنار اون - از الان لذت ببر - از شن های باقی مونده :
آره! حال باید از ثانیه ثانیه بودن با اون لذت ببرم -
اما...اما نمی دونم....یعنی الان باید خوشحال باشم بابت کنار تو بودن - با تو بودن - تو رو دیدن
بابت خندیدن ها سر و کله زدن ها حرف زدن ها
یا باید به جنون برسم!؟ به خاطر تمام شدن همه ی این ها به خاطر اینکه هیچ کدومشون جاودانه
نیستند . هیچ...هیچ چیز جاودانه نیست
اگه یه روزی نبودی چی؟ اگه یه روز من باز یه کوکو گوشت خوشمزه خوردم و تو نبودی چی؟
یه چیزی همه ی بدنش رو داشت فرا می گرفت
یه چیزی مثل بادکنک داشت تو گلویش باد می شد
آخ سوزان...سوزان...سوزان چقدر خسته ام....خسته
چقدر دوست دارم خودمو پرت کنم تو بغلت . دستام رو دورت طوری گره بزنم که جز با بریدن نشه بازشون کرد
آغوش تو...آخر دنیای من...ه ه ه ه ه
بادکنک نازک نازک شده بود
نه...نه امشب نباید بترکه
حس کرد یه چیزی تو ی موها یش تکان می خورد
دست سوزان بود
سرت پایینه چشم آبی! قهوه ریختم بریم بنوشیم
پسر فورا خودش رو جمع و جور می کند بادکنک را هم فعلا قورت می دهد
لبخندی می زند : باشه
نه! دیگه جدا وقت شوهر کردنته قهوه ام که درست می کنی
پاشو :
پا می شود و دنبالش می رود
قهوه...قهوه ها...خنده...جیغ...موج نوی سینمای فرانسه...ادوارد مونک...برخوردهای نزدیک از نوع سوم...
آرت دایرکتورها...شبکه های وای فای...ال پاچینو...ناتورالیسم...والس اشتراوس...سادومازوخیزم...برونو بنانی
چهار صد کیلومتر در ساعت....جورجتو جورجتا...جذابیت پنهان بورژوایی...شاهد خزان مردان باش
شهر بچه های گم شده.......
3:13 صبح
آخرین دانه ی شن هم افتاد
زن خواست بگه این وقت شب کجا می خوای بری؟
اما نگفت پسر هم می دانست که زن می خواست و نگفت
برای همین هم بود که فقط گفت : میرم
پسر زن را در آغوش گرفت زن هم پسر را
پسر بینی اش را نزدیک گردن لخت زن می کند
زمزمه می کند : می خوام تا دفعه ی بعد با بوی سوزان نفس بکشم
باید پولشو بدی :
ولی تو که می دونی دانشجو های بدبخت شش هزار و هفتصد تومن بیشتر پول تو کیفشون نیست
بعد پسر چند تا نفس عمیق از گردن زن کشید...خیلی عمیق
وقتی می خواست سرش رو بلند کنه گردنبند زن را با لب هایش گرفت و آروم کشید
آخ خ خ...چی کار می کنی ؟ :
پسر لبخند زد : هیچی...
مراقب خودت باش -
رسیدی message بزن
خوابی اون موقع -
عیب نداره :
باشه -
saloute:
ciao -
در را باز کرد بارون تمام شده بود .
فقط یک نم نم خیلی کم
کف خیابان خیس بود اما
خوب نا خدا از انگوری هم خبری نیست امشب
دکمه های ژاکتش را می بندد کیفش رو از سمت چپش آویزان می کند دست هایش را توی جیبش می کن
دبادبان ها را می کشد و راه می افتد...
------------------------------------------------------
* یه چیزی بگو
*تولدت مبارک
* خواهش می کنم
yn
6/6/85
(warm thanks to Ss,very warm)
Labels: miracle