Thursday, October 09, 2008,12:25 AM
loved : beloved


زن ظرف غذا را از آشپزخانه می آورد روی میز ، جلوی مرد کنار ظرف سالاد و بطری آب می گذارد
و خودش روی صندلی کنار مرد می نشیند
مرد با لبخند کمرنگی نشستن زن را همراهی می کند
قاشق را از کنار ظرف بر می دارد و مشغول خوردن می شود
به میز تکیه داده دست راستش را روی میز بین خودش و بشقاب گذاشته و با دست چپش غذا می خورد
زن دست راستش را زیر گونه اش زده و مرد را نگاه می کند
از چشمانش خستگی می بارد
زیر مژه های مشکی و کشیده اش
چند چین کمرنگ دیده می شود
موهایش را از صبح وقتی که از خواب بیدار شده بود ، بسته
چند تار مو از کش موهایش فرار کرده اند و روی گوشش بازی می کنند
مرد با اشتهای زیادی تکه های مرغ داخل بشقابش را می خورد
صورتش از آقتاب سوخته و موهای دستش روشن تر شده اند
از اصلاح صورتش 2 یا 3 روزی می گذرد
زن در نهایت خستگی ، لبخندی حاکی از لذت روی لبان کمرنگش نقش بسته
قاشق را از زمانی که از روی بشقاب بلند می شود تا وقتی به دهان مرد می رسد
تعقیب می کند
بعد قاشق تنها بر می گردد و نگاه زن روی جویدن های مرد قفل می شود
سالاد کاهو درست کرده
کاهو و گوجه که درشت تکه تکه شده اند
مرد نگاهش روی بشقاب است ، طعم غذا را نه اعصاب چشایی اش بلکه روحش حس می کند
رضایت از طعم غذا را می توان حتی در ته ریش هایش هم دید
با شکوا و شیطنت : اینا که همه ش استخونه!
زن لبخندش محو می شود برای لحظه ای
و دو باره بعد از لحظه ای بر می گردد روی لب هایش
معصومانه پاسخ داد: تو فریزر فقط همینا رو داشتیم عمرم!
مرد لبخند زد
- خوشمزه س ، خیلی!
: زن به علامت رضایت پلک می زند
غذا خوردن مرد تمام می شود
تشکر می کند
صندلی را عقب می دهد بلند می شود که به سمت اتاق خواب برود
لبخند زن خشک می شود
غصه اش می گیرد
بغض تمام گلویش را پر می کند
در نهایت خستگی بلند می شود تا ظرف ها را به آشپزخانه ببرد
مرد که تقریباً به آستانه در اتاق خواب رسیده
بدون آنکه رویش را برگرداند
: اونا تا فردا اونجا بمونن چیزی شون نمیشه!
زن بشقاب را که در دستش است با مکث و تردید روی میز می گذارد
با نگاهش مرد را تععقیب می کند
: میرم بخوابم ، فکر کنم تو هم خیلی خسته باشی
تی شرتش را در می آورد و در تاریکی اتاق گم می شود
زن به آهستگی دستش را پشت سر می برد کش موهایش را از سرش می کند
با دو دست موهایش را از هم باز می کند
تا زیر برامدگی کتف هایش می آیند
به سمت کلید اتاق می رود
.
.
.
.
چراغ ها را اِلِن خاموش کرد

to beloved Ss
yn
17/7/87
12:26

 
by yn
Permalink ¤