دستش را کمی روی فرمان سر می دهد و سرش را می چرخاند
: فکر می کردم اولین جمله ای که بهت می گفتم اینه که امروز اومدم سرت خراب شم سوزان
ولی...
زن سرش را کمی بر می گرداند و لبخند کمرنگی می زند : خوب؟!
: نمی دونم ...
و سکوت بر قرار می شود
پسر آهی می کشد . نگاهش به روبروست
: سکوت قشنگیه نه؟
تو این هوای کثافت و دلگیر - تو این ماشین با صدای فیر فیر لاستیک هاش
سکوت شاید خیلی قشنگ باشه
: هوم!؟
زن چیزی نمی گوید
دست هایش را جمع کرده و سرش را به پشت سری صندلی تکیه داده
- نمی دونم شایدم حق با تو باشه
: سردته!؟ الان بخاری رو روشن می کنم
- نه چیزی نیست
پسر دستش را کمی دراز می کند و بخاری را روشن می کند
- این ماشین شما م همیشه آدمو غافلگبر می کنه...
: چطوره گرمت شد؟ و لبخند می زند
زن هم لبخند می زند
پسر با دندان های جلویش لب پایینی ش را می گیرد و می کشد
و بعد سرش را می چرخاند و به زن که به صندلی تکیه داده است نگاه می کند
نگاه زن به روبروست
متوجه پسر می شود به سمت او بر می گردد
- اینطوری نکن زشت میشی
پسر لبش را به حالت اول بر می گرداند و باز به روبرو نگاه می کند
- خوب کاری کردی اومدی اینجا - اینطور همه ش می تونیم بریم
رفتن و رفتن و رفتن بدون ایستادن
: آره فکر کنم رفتن کار خوبی باشه الان - تنها کار خوب
: رفتن و رفتن و رفتن... دوست داشتم این جمله ت رو
هردو لبخند می زنند
و باز سکوت
صدای فیر فیر لاستیک ها و صدای ضعیف فن بخاری
: می دونی سوزان ! سکوت رو خیلی دوست دارم
وقتی بین خودمون باشه . یعنی منظورم اینه که سکوت بینمون باشه
هاه حرف زدن هم یادم رفته...
اما...
اما می دونی حس می کنم فرصتمون را کمتر از اونه که بتونیم سکوت را با هم تقسیم کنیم
فکر اینکه چقدر کار هست که باید انجام بدیم یا چقدر حرف که باید بزنیم دیگه جایی برای سکوت نمیذاره
: ه ه ه ه ه...
: سکوت سکوت سکوت - رفتن و رفتن و رفتن
چقدر حرف های ناگفته
نگاه های نکرده - بغض های نشکسته . رنج های نبرده
ه ه ه ه ه.... یعنی فرصت میشه برای این همه کار؟
: فرصت میشه من نگاهم رو از این بزرگراه کثیف با ماشین های گل گرفته اش
بردارم و به تو نگاه کنم
فرصت میشه ازاین حرف ها و کلمات فرار کنم و به سکوت تو برسم ؟
ه ه ه ه ه...
- چقدر آه می کشی؟
- (لبخند می زند) : آره آه کشیدن هم از معدود کارایی که دوست دارم .
زن لبخند می زند : ه ه ه ه ه آره
چند دقیقه بدون هیچ کلمه ای می گذرد
نگاه هر دو به روبروست . دست پسر روی فرمان و دست سوزان جمع کرده روی سینه اش
چند دقیقه می گذرد
- نه سهراب نمیشه .فرصت نمیشه . مطمئن باش نمیشه
همیشه همینطوره - همیشه دیر میشه یا بقول اون جمله ی اون مسخره
همیشه چه زود دیر میشه یا بقول اون فیلم که تو زیاد دوسش داری
آدم همه ی عمر دیر می رسه
پسر سرش را به سمت زن بر می گرداند
زن هم
نگاهشان به هم گره می خورد درست وسط مردمک چشم ها
بدون هیچ حرکتی - فقط نگاه هست که هست
چند لحظه بعد نگاه زن بالاتر می رود نگاه زن بالاتر می رود و به مو های نا مرتب پسر می رسد و
از کنار گوشش پایین می آید و به ته ریش ها ریزش می رسد.
نگاه پسر هم چشمان زن برداشته می شود به روی بینی کمی خمیده اش می آید از روی آن هم سر می خوره
و به لب هایش می رسد لب هایی که همیشه با آرامش خاصی روی هم قرار داشتند
پسر یکهو سرش را به سمت بزرگراه و اتومبیل ها بر می گرداند - انگار که تازه متوجه شده باشد که در حال
رانندگی است
و باز سکوت
احساس عقیم بودن می کنم سوزان
اختگی
حس می کنم میخ شده م به یه دیوار چوبی - این درد میخ شدن به دیوار...
به نظرت درد میخ شدن به یه دیوار چوبی بیشتره یا درد اختگی...
خنده ی تلخی می کند . حس می کنم هیچ کس نیست که بتونم بارورش کنم
و بعد سرش را به سمت سوزان بر می گرداند سوزان اما همچنان به روبرو
نگاه می کند
پسر سرش را بر می گرداند
این روز ها از هیچ چیزی لذت نمی برم سوزان
نه از خوردن ....نه از نوشیدن
هر چند که نداشتم اما فکر نکنم سکس هم برات لذتی داشته باشه
سکس بی لذت . .. خیلی باید وحشتناک باشه
فقط سیگار انگار! آره فقط از سیگار کشیدن فکر کنم لذت می برم
زن هانطور که دست هایش جمع شده و به روبرو نگاه می کند
: لابد سیگار با چای یا قهوه نه؟!
پسر کمی مکث می کند : نه .... نه
سیگار خالی - نه با قهوه - نه با چای - سیگار تنها
: "سوزان!" چه اسم قشنگیه سوزان
ازون اسم هایی آدم گاهی نه به خاطر صاحبش - بلکه به خاطر خودش
به زبون میاردش
سوزان
بعد چند بار با لحن متفاوت سوزان را تکرار می کند
و آخرین بار هم سوزان را زمزمه کرد
: چقدر حرف زدم!!
چند لحظه می گذرد
زن همانطور با دست های جمع شده در سینه و نگاه روبرو
- خیلی هوستو کرده بودم سهراب
سهراب خواست که با لحن شوخی بگوید : چه غلطا !
اما نگفت
این را که شنید حس کرد مو های تنش راست شدند
دوست داشت دکمه ی بازگشت را می زد و این جمله را چندین و چند بار دیگر هم گوش می داد
بدون آنکه خودش متوجه لبخندی گوشه لبش نقش بست
: نمی دونستم ذائقه ت انقدر به تلخی می خوره !
زن سرش را سمت پسر بر می گراند : خیلی چیزارو نمی دونی پسر جان
: لذت دونستنش رو بهم میدید ملکه ؟
- اینطور که تو میگی ملکه یاد زنبور ملکه می افتم
- نمی دونم شاید یه روز بهت دادمش . شایدم ندادمش
: اصلا میشه پیش بیاد که تو لذت چیزی رو به دیگری بدی در حالیکه می تونی داشته باشی ش
- امتحانم کن؟
: شاید یه روزی کردم شایدم نکردم
: آدامس داری ؟ دهنم خیلی بد طعمه
- فقط یکی.
بعد نوک آدامس توی دهانش را بیرون می آورد و نشانش می دهد
می خوری؟
: آره بده
و دستش را جلوی دهان زن می گیرد
: بده دیگه
- زن نگاهی به پسر می کند
- واقعا می خوای ؟
: آره - بده
- سهراب این آدامس از دهن من در بیاد تو دهن تو نره اتفاق بدی میفته ها
: باشه قبول . در ضمن تهدید کردنت هم اصلا اثر گذار نیست
- یچه پر رو
- باشه
بعد چند بار محکم آدامس را می جود و روی دست پسر می اندازدش
پسر هم بدون درنگ آدامس را درون دهانش می گذارد و مشغول جویدنش می شود
سوزان تقریبا همه ی صورتش جمع می شود l'OH mon dieu *
: خوش طعمه! سیبه؟
- نخیر کوفته! سهراب تو جدا چطور می تونی اونو اونطور بخوری
: نمی دونم . شاید یه روز فهمیدی . شایدم نفمیدی
و بعد می خندد
سهراب خواست چیزی بگوید اما نگفت . سوزان هم انگار فهمید که سهراب می خواست چه بگوید اما چیزی نگفت
سهراب هم فهمید که سوزان فهمید چه گفته و جواب سوزان را هم شنید
هر دو آهی کشیدند
سهراب داشت فکر می کرد این همان سکوتی بود که دنبالش بود و همان سکوتی که الان اینجا داشتندش
و در عین حال هر دو فکر می کردند که فرصت نیست برای داشتنش
کدام بهتر بود؟ حرف زدن و از دست دادن سکوت یا ساکت ماندن و از دست دادن کلمات
کدامش را داشته باشیم ؟ این چیزی بود که هر دو از خودشان می پرسیدند
سهراب بیشتر
سهراب با خودش : هیچ زمانی هیچ جایی نمیشه همه چیز را با هم داشت
حالا کدوم رو بردارم ؟
شایدم کار بهتر این باشه که بذارم یکی ازون دو تا ما رو برداره
آهی کشید و آدامس را محکمتر جوید
- چندمین باره که این بزرگراه رو دور می زنیم
: نمی دونم 6 یا شایدم 7
- اوهوم
چند دقیقه بعد
- راهنمای سمت راستتو بزن
می زند و از بزرگراه خارج می شوند
: امروز چیزی نگفتی
سوزان لبخندی می زند
- می گم
شاید یه وقت دیگه ... یه جای دیگه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
صدایی شنیده نمی شود جز صدای نفس های زن که حالا تند تر هم شده بودند
تا حالا انقدر به نفس های زن نزدیک نبوده
چشم هایش بسته بودند . چیزی نمیدید - اما می توانست تصور کند که وقتی چشم هایش را باز می کند
چه چیزی خواهد
پسر آرام زمزمه کرد : چشم هام رو باز می کنم
زن با صدای شبیه زمزمه : non non ne pas les ouvrir *
و باز پسر نفس های گرم زن را حس می کند این بار روی پلک هایش
فاصله ی لب زن با مژه بلند و کشیده ی پسر یک یا دو میلی متر بیشتر
با لب پایینی اش مژه ی سمت راست پسر را به آرامی لمس می کند . از تیزی نوک مژه ها
موهای بدنش راست می شود سرش را به عقب می برد کمی - حرکت چشم پسر
زیر پلک هایش را حس می کند . این بار لب هایش را روی مژه های پسر تکان می دهد
مور مورش می شود
کمی مکث می کند . بعد به آرامی لب پایینی اش را روی پلک پسر قرار می دهد
پلک هایش پسر ملتهب است زن حرکت چشم را از روی لبش حس می کند
بی اختیار دو دستش را که مثل صلیب در دو طرفش روی زمین دراز شده اند
را بلند می کند و به سمت زن می آورد . زن جلوی پسر را می گیرد و با دو دستش
دو دست پسر را می گیرد و آرام سر جایش بر می گرداند
: نه نه نه .....
پسر آرام می گیرد
زن دست راستش را از روی دست پسر بر می دارد و به سمت سر پسر می آورد
چهار انگشتش را داخل مو های نا مرتب و بلند پسر می کند
کمی با مو های پسر بازی می کند
با ناخن انگشت شست دست راست که معمولا کمی بلندتر از ناخن های سایر انگشت هایش است
روی پیشانی پسر می کشد این کار را چند بار تکرار می کند
بار آخر دوباره چهار انگشتش را داخل موهای پسر می کند
و این بار محکمتر از قبل موهای پسر را به عقب می کشد
: آخ
گوشه ی لب های زن کمی بالا می روند
پسر اما نمی بیند لبخند را
: آروم . . . آروم باش
نفس کشیدن پسر تند تر می شود
حالا زن هم صدای نفس کشیدن پسر را می شنود
پسر دست راستش را آرام باهستگی بلند می کند و بدون اینکه ببیند
صورت زن را جستجو می کند .
آرام با انگشتش روی شقیقه ی سوزان می کشد . از کنار گوشش عبور می کند و به زیر گردن زن می رسد
دستش را روی برامدگی گردن زن می کشد و قورت دادن آب دهانش را حس می کند
بعد دست چپش را بالا می آورد و انگشت اشاره ی هر دو دستش را دو طرف
لب زن می گذارد . دو انگشتش را آرام به سمت هم روی لب زن حرکت می دهد
چند بار این کار را تکرار می کند .زن به آرامی هرچه تمام تر انگشت پسر را با لب هایش می فشارد
پسر دستش را کمی عقب می برد زن اما با لبش دست پسر را تعقیب می کند
و دوباره انگشتانش را با لبانش می گیرد
: گرمه!
پسر پالتوی زن را همانطور که سوزان رویش دراز کشیده درمی آورد
و زن هم به او کمک می کند تا پولور خاکستری رنگش را در بیاورد
- خسته ام سهراب .
صدایش بیشتر شبیه ناله است
بعد سرش را روی گردن پسر بین سر و شانه اش می گذارد
دو دستش را دور سر پسر جمع می کند
نفس هایش گردن پسر را می سوزاند
پسر لب هایش را روی شاهرگ زن می گذارد ضربان نبض سوزان روی لب هایش حس
می کند . داغ می شود . نفس های خودش هم تند تر می شود
لب هایش را بیشتر باز می کند . گردن زن را باز می گیرد و به آهستگی می کشد
دستش را روی گردن زن می لغزاند با زنجیر نقره ای اش بازی می کند
با ناخن هایش موهای کوتاه پشت گردن سوزان را نوازش می کند
دستش را کمی بالاتر می برد و موهایش را کاملا باز می کنند
.
.
.
.
حالا داغی تن هایشان است که یکدیگر را می سوزاند
.
.
.
.
.
.
.
.
آسمان خاکستری
هوای کثیف دودآلود
صورت های مسخ شده ی رنگارنگ
دست های توی جیب رفته
خورشید دود گرفته
سرمای برنده
مزه های بدون طعم
ماشین های گل گرفته
چراغ های راهنمایی غروب کرده
دماغ های قرمز شده ی شکننده
بوسه های عقیم
.
.
.
.
.
:مستقیم!
نگه می دارد
سوار می شود
*خدای من
*نه نه بازشون نکن
29/9/85
yn
yn wishes to thank Ss
Labels: miracle