Wednesday, February 03, 2010,12:25 AM
breathed lonliness


هوا سرد و سنگین بود
اما چاره ای نبود ، چیز دیگه ای برای نفس کشیدن وجود نداشت
چراغ ماشین ها که روشن بود ، تک تک خاموش می شد
سکوت دوست داشتنی صبحگاهی که هر از گاهی با صدای بوقی از دور دست
یا قارقار کلاغی
شکسته می شد
در باز شد
خودش بود
لاغر تر
کم مو تر
و شکننده تر
جلو آمد
همیشه فکر می کرد تو این لحظه خواهد دوید
اما ندوید
حالا ،دیگه بعد از ماه ها می تونست با خیال زاحت و بدون مزاحم های رنگ وا رنگ
نگاهش کنه
حالا می تونست لباس از نگاهش بکنه و عریان نگاهش کنه
حالا می تونست گوش هایش رو به نبض های گردن او بسپرد
-بو میدی
با لبخند : بوی حبسه
- پس چرا من نمی دمش
: تو که اینجا بودی
- آره
- اینجا بودم ،
آهی کشید
اینجا
چند هزار برابر اون تو بزرگ بود
و چند هزار برابر تنگ تر
محکم تر در آغوشش گرفت
ولش کن
الان که اینجایی
:موهاته که
وصلم می کنه به پنج سال
ثبل از اینکه تو بری پشت میله ها و من میله ها بره پشتم
انگشت هایش ظریف خسته اش را داخل موهای کم پشت و جوگندمی مرد کرد
چند بار آرام با خودش تکرار کرد
حالا که اینجایی
حالا که اینجایی
.
.
.
.
yn
13/11/8

 
by yn
Permalink ¤